loading...
قدمت غيرت اصالت
ارکان/جوانرو بازدید : 603 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)
مولوی كُرد(تاوگوزی)

سید عبدالرحیم فرزند ملا سعید نوه ملا یوسف جان فرزند ملا ابوبكر مصنفی چوری كه منتسب به سید محمد زاهد كه معروف به پیر خدر شاهو است می باشد . تخلص شعری وی ( مه عدوومی ) است و در فرهنگ و ادبیات كردی به مولوی مشهور است .مه وله وی (مولوی ) در سال 1221 هجری قمری در روستای سرشانه ( سه رشانه ) در منطقه تاوه گوز كردستان عراق در خانواده ای فرهنگی - دینی چشم به جهان گشود . در كودكی همراه با خانواده به روستای بیژاوه نزدیك شهر حلبچه می رود و در آنجا نزد پدر قرآن می آموزد همزمان كتاب های مقدماتی فارسی و صرف و نحو عربی را نیز آموخته است . پس از آن همچون بسیاری از طلبه های كردستان برای فراگیری علم به شهر پاوه رفته است و پس از فراگیری علوم در شهر پاوه به چور از توابع مریوان رفته و پس از آن به سنه (سنندج ) رفته و در مسجد وزیر به تحصیل علوم زمان پرداخته است سپس به بانه و پس از آن به سلیمانی ( سلیمانیه ) رفته ور در مسجد گه وره ( بزرگ ) آن شهر از خدمت عالم بزرگ شیخ معروف نودی استفاده نموده است سپس به مسجد جامع حلبچه رفته و از وجود شیخ عبدالله خه رپانی استفاده نموده بعد از ان به قه لای جوانرود رفته و پس از آن دوباره به سنه (سنندج ) رفته و در مسجد دار الاحسان مدتی بیشتر از بار اول راگذرانده است . سپس به سلیمانی ( سلیمانیه ) رفته و در خدمت ملا عبدالرحمن نودشه ای كه مفتی سلیمانیه بوده و امام مسجد مه لكه ندی بوده است درس طلبگی را تمام كرده و موفق به اخذ اجازه از محضر ایشان گردیده است .
پس از آن به روستای چروستانه در اطراف حلبچه رفته و در آنجا به تدریس پرداخته است . پس از مدتی هوای تصوف اورا مجذوب كرده و گرفتار ذوق اهل معنا می گردد و بهمین دلیل به شهر ته ویله رفته و صوفی شیخ عثمان سراج الدین كه خلیفه مولانا خالد نقشبندی بزرگ طریقه نقشبندی در كردستان می شود . و مدت زیادی را به عنوان مرید شیخ سراج الدین بسر می برد . پس از چند سال به روستای بیاویله نزدیك حلبجه می رود و پس از مدتی به روستای گونه رفته و چند سال نیز در آنجا می ماند . سپس به شه میران كه در آن زمان تحت اداره شیخ علی عبابیلی بوده است می رود كه شیخ علی احترام بسیار زیادی برای مولوی قایل بوده است اما پس از مدتی عثمانی خاله بدستور محمد پاشای جاف اداره شه میران را از شیخ علی گرفته و بهمین دلیل مولوی راهی روستای سه رشاته كه زادگاه اوست می شود و در همان روستا دیده از جهان فرو می بندد .
مولوی در سالهای حیات خویش با چند حادثه و فاجعه سخت مواجه شده است ( آنگونه كه از شعرهای او برمی آید ) اول سوختن كتابخانه مولوی كه در آن كتابهای بسیار و نوشته ها و حتی دیوان شعر او می سوزد . دوم وفات عنبر خاتون همسر مولوی است كه آنگونه كه پیداست احترام و عشق زیادی به او داشته است . سوم از دست دادن بینایی بمدت هفت سال كه همان باعث وفات و افول ستاره ای بی بدیل در آسمان شعر و ادب اورامان و كردستان می شود . سر انجام مولوی پس از 79 سال عمر سراسر با بركت در سال 1300هجری قمری دیده از جهان فرو بست . از مولوی آثار ارزشمندی بجای مانده است .


دیوان مه وله وی :

الفضیله : كه شامل 2031 شعر عربی است و در سال 1285 هجری قمری آنرا به رشته تحریر در آورده است

العقیده المرضیه : مشتمل بر 2452 شعر كردی كه در سال 1352 هجری قمری از سوی محی الدین صبری النعیمی در مصر بچاپ رسیده است .

الفوائح : كه شامل 527 شعر فارسی است كه همراه العقیده در سال 1352 توسط محی الدین صبری النعیمی در مصر بچاپ رسیده است .

بجز این موارد كتابی در باره اصول طریقه نقشبندی از ایشان بجای مانده است .


ئاماوه وه هار - مولوی هورامی


ئاماوه وه هار ُ وه هاری شادی


بوی عه تر نه سیم غونچه ی ئازادی


خیل خانه ی خه فه ت بار به نی یش که رده ن


مه ینه ت روو نی یان وه ماوای مه رده ن


خه م وینه ی که مان قامه ت خه م بی یه ن


هه وارگه ی قه دیم نه ده سش شی یه ن


به زم شه وق و عه یش نه ده رووم جه مه ن


ئانه هیچ نه بو نه ده روون خه مه ن


ئینه نه تیجه ی دیای بالای تون


نیشانه ی وصال خال ئالای تون

ارکان/جوانرو بازدید : 582 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

 فرزند محمد اقا و نوه" علی خان شکاک ملقب به سردار نصرت رئیس عشیره شکاک و از مردان دلیر و متهور است که پس از کشته شدن ناجوانمردانه" برادرش جعفر اقا در تبریز سر به عصیان برداشت و در صدد انتقام بر امد.

قیام اسماعیل اقا سمکو مصادف است با اواخر سلطنت سلسله قاجاریه و وی با استفاده از ضعف دولت مرکزی و بهره گیری از افراد بسیار شجیع و دلاور خیلی زود توانست به عنوان مشکلی بزرگ برای دولت مرکزی مطرح شود وی ابتدا در سال ۱۲۹۸ به ارومیه تاخت و خسارت های زیادی به بار اورد از طرف دولت سرهنگ ملک زاده (رستم صولت) با عده ای ژاندارم مامور دفع او شد این عده در جنگ سخت پس از  مدتی به محاصره در امدند و جملگی بجز فرمانده به قتل رسیدند سمکو با این پیروزی بر بیشتر نواحی اذزبایجان غربی  از سواحل شرقی دریاچه ارومیه تا مرز ترکیه مسلط شد در این زمان دولت به طور زیرکانهای بسته ای  بمب برای سمکو فرستاد این بسته هنگام باز کردن منفجر شد و چندین تن از سران قوم و از جمله برادر سمکو را به قتل رسانید اما به خود وی اسیبی  نرسید. وقوع کودتای سوم اسفند سال ۱۲۹۹ ه ش توسط رضا خان و تسلط وی بر قشون تزلزلی در تصمیم اسماعیل اقا وارد نکرد و بر عکس او را در ادامه قیامش مصمم تر ساخت.

در پاییز سال ۱۳۳۰ ه ق سمکو متوجه جنوب شد و با ۲۰۰۰ سوار به شابلاغ (مهاباد) حمله حمله کرد وی سر راهش به هر پاسگاه که می رسید پس از  ضبط سلاح و مهمات انجا افرادش را می کشت و محل را به اتش می کشید و به این ترتیب رعب و وحشت زیادی در دل نیروهای دولتی ایجاد کرده بود.

اسماعیل اقا در مهاباد ۴۰۰ ژاندارم را به قتل رسانید و صاحب منصبان و کاربدستان به جز دو سه نفر همگی به قتل رسیدند و ثروتمندان و خوانین را از ثروت ساقط کرد  سمکو هم از کشتن مردم و غارت اموالشان چندان کوتاهی نکرد البته س از دو هفته خود اسماعیل اقا به دلداری بزرگان و ریش سفیدان قوم پرداخت و از بابت اعمال ناروای افرادش عذر خواهی کرد اما مردم مهاباد سالها خاطره تلخ این هجوم را در یاد داشتند پس از  فتح مهاباد فرماندهی نیروهای دولتی در اذربایجان به سرهنگ لو ئید برگ سوئدی سپرده شد تا توان رزمی این نیروها را با سازماندهی  جدید بالا ببرد و برای جنگ با سمکو اماده سازد وبه  دستور مشیرالدوله نخست وزیر وقت سام خان حاجیلو(امیر ارشد) به فرماندهی قشونی مرکب از ۲۰۰۰ چریک و پارتیزان اذربایجان برای دفع سمکو به جانب ارومیه اعزام شدند جنگ در محلی به نام (ته سوج) در گرفت افراد اسماعیل اقا به سرعت این قشون را در هم شکستند و حدود۲۰۰ نفر از جمله سام خان را کشتند و بقیه پا به فرار گذاشتند بعد سمکو حمله وسیعی علیه نیروهای تحت فرماندهی سرهنگ لوئید برگ کرد و انها را تارو مار کرد و دو قشون دیگر یکی از خوی و دیگری که ناحیه (قره ته په) را که محافظت می کرد از از قشون اسماعیل اغا سمکو شکست خوردند و متواری شدند و با این پیروزیها تمام بزرگان و روسای ایلات عشایر دست اتحاد به سوی وی دراز کردند وی برای اینکه بتواند قدرتش را حفظ کند با انگلیسیها مذاکره کرد اما بعد از مذاکره با انها سر باز زد و متوصل به روسها شد ولی این کار هم بی نتیجه بود.

در بهار سال ۱۳۰۱ سرلشکر شیبانی فرمانده نیروهای نظامی پس از سفر به تبریز ستونی  مرکب از ۵۰۰ مرد کار ازموده را به فرماندهی نیروهای نظامی خالو قربان به سوی مهاباد گسیل داشت این ستون پس از رسیدن به مهاباد مورد حمله اسماعیل اقا قرار گرفت و در هم شکست و عده" زیادی از انها از جمله خالو قربان کشته شد و رضا خان به انگلیس گفت که با مشکل بزرگی مواجه شده است و به کمک بیشتر شما نیاز دارم متعاقب ان در تابستان سال ۱۳۰۱ ه ق سپاهی بزرگ مرکب از لشکر گارد تهران و لشکر تبریز به فرماندهی سپهبد امان الله خان جهانبانی و نیروهای امدادی تحت فرمان بگزورابف روسی که تعدادشان در حدود ۱۵۰۰۰تن بود در شمال و اطراف دریاچه ارومیه مستقر شد این سپاه در روز اول مرداد به سوی شهر سلماس حرکت کرد و سوم مرداد در محلی  به نام(شه که ریازی) با دشمن در گیر شد افراد اسماعیل اقا بسیار خوب جنگیدند و بارها صف دشمن را شکستند و به قلب سپاه زدند وی به دلیل نداشتن اسلحه و مهمات کافی با شمشیر و خنجر به نبرد تن به تن پرداختند اما اتش بی امان حریف انها را مجبور به عقب نشینی کرد نکته جالب اینکه سپاهیان اسماعیل اقا در صبح روز جنگ 10000 نفر بودند ولی نزدیک ظهر به 1000 نفر کاهش یافتند که غالبا" از افراد عشیره خودش بودند و کسی با وی نماند .

سپاه ایران ابتدا به ارومیه که 4 سال در تصرف سمکو بود پیش رفت و پس از تصرف انجا به (چهریق) مرکز اسماعیل اقا پیشروی کردند و انجا را تصرف کردند و به سوی مرز ترکیه حرکت کردند جهانبانی از فرماندهی نیروهای ترکیه خواست که اگر وارد خاک ترکیه شده اند انها را خلع سلاح کند.

اسماعیل اقا در هجومی غافلگیر کننده در ناحیه (قه له ره س) انها را مجبور به عقب نشینی کرد اما نیروهای تازه نفس ایران از سویی و حمله ارتش ترکیه از سویی دیگر افراد معدودش را از پای در اوردند و برایش جز پناه بردن به ترکیه چیزی برایش نماند سمکو در اوایل پاییز سال 1301 ه ش  خود را به هولیر رساند وی در  ملاقات با نماینده انگلیس که در منطقه بود(سر جان ادموندز) داشت به صراحت شنید که دولت کثیف انگلیس بیشترین سرمایه گذاری را در نابودی وی خرج کرده است.

سمکو در زمستان همان سال به سلیمانیه نزد شیخ محمود برزنجی رفت تا شاید از سوی وی حمایت شود اما شیخ چنان با انگلیسی ها و عراقی ها سرگرم بود که وی بیشتر از هر کسی به حمایت نیاز داشت وی بعد به ترکیه بازگشت و مدتی مخفیانه زندگی کرد اما عاقبت در سال 1307 ه ق به وسیله سرلشکر طهماسبی از دولت ایران تامین گرفت و به ایران بازگشت اما در 30ماه سال 1309 به دستور رضا شاه اعدام شد

ارکان/جوانرو بازدید : 431 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)
21:41
جوخان ، فرزند الله وردی بیگ ، فرزند ججو بود ، ججو در نوجوانی پدرش را از دست داد و حكومت درگز مقام پدرش را به او تفویض نمود و بهحكومت درگز مقام پدرش را به او تفویض نمود و به حكومت میانكوه ( در منطقه درگز ) منصوب شد ، زیرا اهالی آن جا كرد بودند و شورش می كردند . در آن زمان روسیه و انگلیس كاملاً بر تصمیم گیری ها ی ایران اثر گذار بودند . ججوخان پس از مدتی قصد داشت وارد قوچان شود و نیروهای ملی را علیه روسها بسیج نماید ، پس از بمباران حرم ، روسهای تزاری كه ججوخان را مخالف اهداف و امیال تجاوز كارانه خویش می دیدند ، در صدد دستگیری ججو بر آمدند ، ججو در اسفند 1290 خورشیدی دستگیر شد ولی پس از مدتی از زندان روس ها گریخت . ججو مبارزه علیه روسها را ادامه داد ، به پاسگاه ها و پایگاه های آنها در نواحی مرزی شبیخون می زد و افسران و سربازان روس را می كشت و اسلحه و مهمات آنها را بین سواران خود تقسیم می نمود ، روسها از دولت احمد شاه خواستند كه ججو را دستگیر كند ولی دولت گفته بود این كار از عهده ما ساخته نیست.
مدتی قصد داشت وارد قوچان شود و نیروهای ملی را علیه روسها بسیج نماید ، پس از بمباران حرم ، روسهای تزاری كه ججوخان را مخالف اهداف و امیال تجاوز كارانه خویش می دیدند ، در صدد دستگیری ججو بر آمدند ، ججو در اسفند 1290 خورشیدی دستگیر شد ولی پس از مدتی از زندان روس ها گریخت . ججو مبارزه علیه روسها را ادامه داد ، به پاسگاه ها و پایگاه های آنها در نواحی مرزی شبیخون می زد و افسران و سربازان روس را می كشت و اسلحه و مهمات آنها را بین سواران خود تقسیم می نمود ، روسها از دولت احمد شاه خواستند كه ججو را دستگیر كند ولی دولت گفته بود این كار از عهده ما ساخته نیست. 

  پس از این جریان ، روس ها تمام نیروهای خود را علیه ججو بسیج كرده و به تعقیب او فرستادند . تعقیب ها مؤثر واقع نشد . ججو ، به عنوان یك ایران دوست روس ستیز محبوب مردم بود ؛ ججوخان یاور ستم دیدگان بود و در حمله ملخ ها انبارهای محتكرین را شكست و گندم را بین فقرا و بیچارگان تقسیم می كرد . مردم چه زیبا سروده اند :

 

خانی خانان جه جوخانا

xani xanan jajo xana

ججوخان خان خانان است


خه راوده كه ئامارانا

Xaraw daka amarana

انبارهای گندم را باز می كند

 

ده ده فه قیر بی چارانا

dada faqer bicarana

و بین فقرا و بیچارگان توزیع می كند

 

 

خانی خانان جه جوخانا

xani , xanan jajo xana

خان خانان ججوخان است


پوشتیوانی بیچارانا

postivane bicarana

پشتیبان بیچارگان است


وه زوری خوه بویه خانا

wa zori xowa boya xana

با بازو وشجاعت خود خان شده است.


 

واسه ردا را جه جوخانه

 va sardara jajo xana

این سردار ، ججوخان است


توفانگ له ئاری پیلانه   

tofang la ari pilana

كه تفنگ بردوش دارد


ئاربه ردایه سه لاتانه  

ar bardaya salatana

و آتش به جان سالداتها انداخته است

 

عاقبت ججوخان ، با خیانت برخی كردها كه به یاری روسها آمده بودند كشته شد . 
مؤلف كتاب خاوران گوهر ناشناخته ایران در مورد ججوخان آورده است : او سایه روح نادر و دارای سری پر شور و اندیشه ای آشتی ناپذیر با سستی ها و بی حالی ها و سرافكندگی ها بود. 
در گزارش های مركز فرماندهی آخال تأكید شده بود كه جسد ججو را به روسیه بفرستند آن روزها كه فاصله شهرها بسیار دور بود ، شكم سردار خاوران را دریدند ، پر از یخ و برف كردند و تن بی جانش را در صندوق پریخ گذاشته به روسیه نزد متخصصان فن فرستادند تا شاید از مكانیسم مغز و دل این آفریده شده پی به نبوغ و برتری های نظامی او ببرند

 

ترانه ججوخان

ایوانف مستشرق روس كه اندكی پس از كشته شدن ججو به تحقیقات خود در مورد نژاد شناسی خراسان ادامه داده و نوشته هایی از او در سال 1927 در مجله ی انگلیسی زبان بنگال به چاپ رسیده این اشعار را در مورد ججو از مردم خراسان شنیده و ضبط نموده است:
 

جه جو خانوا ، جه جو خانا

jajo xano , jajo xana

الا ای ججوخان ای ججوخان


وه رگه ریاجوولگی خوپانا

wargariya jolgi xopana

كه به سمت جلگه ویران شده سرازیر شدی

 

برینی وی پیروه ژانا

 berine we per wa zana

و زخم هایت عمیق و پردرد است.

 

هه سپی جه جی هین جانی یه

haspi jaji hin jani ya

اسب ججوخان هنوز جوان و پرنفس است


خورجینی وی ترمانی یه

xorjin we termani ya

خورجین آن تركمنی است


تفانگی وی ئالمانی یه

tefange we almani ya

  و تفنگ او آلمانی است .


 

جه جووه خوه له گاوی دا

jajo wa xwa la gawe da

ججوخان در دامنه كوه است


گوللیك لی كه ت له داوی دا

gollek likat ladaveda

گلوله ای به او خورد

 

خوینی چوویه سه رچه كمی دا

xwini coya sar cakme da

و خون بر روی چكمه اش سرازیر شد



وه خورجینی وه خورجینی

wa xorjine wa xorjine

آن كس كه خورجینی بر پشت اسب بسته بود


چه كمه كشاند ژه نا و خووینی

cakma kesand za nav xowine

چكمه های ججوخان را از میان خون بیرون كشید


ده سمال دایه سه ربیرینی

das mal daya sar berine

و دستمال بر روی زخمش نهاده.


 

جه جوخانا ، جه جو خانا

jajo xana , jajo xana

ای ججوخان ، ججوخانی

 

دو شمه ن ژه ته هه راسانا

dosman za ta harasana

كه دشمن از بیم تو بر خویش می لرزید


له دلی ته مائه رمانا

la dele ta ma armana

تو آرزو بر دل ماندی .

 

 

ترانه ججوخان هنوز طوری خوانده می شود كه گویی خون ججو گرم و تازه است و شبیه ترجیح بند می باشد

 

جه جوخانو تو سیاروی سه لات هاتیه ده وی داوی

 jajo xana ta siyarwe salat hateya dawedawe

ججوخان تو سوار شو  سالدات ها آمده اند


ته لی ته كوپه یداناوی خانی خانان جه جوخانا

teli ta ko payda navi xani xanan jajo xana

جنگ در می گیرد ، همتای تو پیدا نمی شود  خان خانان ای ججوخان


خانی خانان جه جوخانا دوشمه ن ژه ته هه راسانا

 xani xanan jajo xana dosman za ta harasana

خان خانان ای ججوخان  دشمن از تو هراسان و بیم بر دل است 

 

 

جه جوخان چووزه نگیلانه ودوو كه تین سه لاتانه

jajo xan cu zangelane wa du katen salatana

ججوخان به طرف زنگلان1 راه افتاد  سالدات ها به دنبالش روانه شدند


هه ودو دانه وه رگوللانه خانی خانان جه جوخانا

haw do dana war gollana xanexanan jajo xana

‌و یكدیگر را به گلوله بستندخان خانان ای ججوخان


خانی خانان جه جوخانا دوشمه ن ژه ته هه راسانا

xani xanan jajo xana dosman za ta harasana

خان خانان ای ججوخان  دشمن از تو هراسان و بیم بردل است .


 

جه جی گرت سه ری چی یانه له وان زاوان كر تووفانه

jaje gert sari jiyana la wan zawan ke tofana

ججوخان ستیغ كوه ها را گرفت  و در آن دره های مخوف توفانی به راه انداخت


وی ئاربه رداسه لاتانه خانی خانان جه جو خانا

we ar barda salatana xani xanan jajo xana

و آتش به جان سالداتها انداخت ای خان خانان ججوخان


خانی خانان جه جو خانا دوشمه ن ژه ته هه راسانا

xani xanan jajo xano dosman za ta harasana

ای خان خانان ججوخان  دشمن از تو هراسان و بیم بردل است .


 

چه ندشه وارو وی كرجه نگه مه یدان له دوشمه ن كرته نگه

cand sawaro we ker janga maydan la dosman ker tanga

او چند شبانه روز با روسها جنگید

 

سه لات مانه مات وومه نگه خانی خانان جه جوخانا

salat mana matu manga xani xanan jajo xana

و عرصه را بر آنان تنگ كرد


خانی خانان جه جوخانا دوشمه ن ژه ته هه راسانا

xani xanan jajo xana dosman za ta harasana

و سالداتها مات و حیران مانده بودند  خانا نی خانان …


 

له زه نگیلان بوو ، به هاره زمین ژه خویین لاله زاره

la zangelane bu bahara zamin za xowin lala zar

در زنگلان بهار آمده است


دوشمه ن بوویه تاروماره خانی خانان جه جوخانا

dosman bu ya taro mara xani xanan jajo xana

زمین از خون لاله زار شده است

 

خانی خانان جه جوخانا دوشمه ن ژه ته هه راسانا

xani xanan jajo xana dosman za ta harasana

و دشمن تار و مار گردیده است  ای خان خانان ججوخان …

 

 

جه جووه ر كه ت ژه سه رحه دی سه لات چوونه ره دوه ره دی

jajo warkat za sarhade salat cuna rad wa rade

ججو از سرحد بیرون رفت

 

خویینی وی به ردانه هه ردی خانی خانان جه جو خانا

xwine we bardana harde xani xanan jajo xana

سالدات ها به دنبالش رد به رد رفتند


خانی خانان جه جو خانا دوشمه ن ژه ته هه راسانا

xani xanan jajo xana dosman za ta harasana

خون او را برزمین ریختند ، خانان خانان ای ججوخان ………

 

 

وه لیخانی قه ره مانی وه دوشمه ن راكر ته بانی

walli xane qaramani wa dosman ra ker tabani

ولیخان قهرمانی1  با دشمن تبانی كرد


مالیك له كورمانجان دانی خانی خانان جه جوخانا

malek la kurmanjan dani xani xanan jajo xana

و كرمانجها را داغدار و عزادار نمود


خانی خانان جه جو خانا دوشمه ن ژه ته هه راسانا

xani xanan jajo xana dosman za ta harasana

خان خانان ای ججوخان…

ارکان/جوانرو بازدید : 670 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

پ


نویسنده: ارکان | ساعت: 0:43


 

ژیان

شیخ سه‌عید ساڵی ١٨٦٥ له‌ناوچه‌ی پاڵووی‌ شاری‌ ئامه‌د (دیاربه‌كر) له‌دایكبووه‌. یه‌كێكه‌ له‌شێخه‌ به‌رزه‌كانی نه‌قشبه‌ندی. له‌پاش مردنی باپیره‌ی شێخ عه‌لی، باوكی ناوچه‌ی پاڵووی به‌جێهێشتووه‌و ڕوویكردووه‌ته‌ شاری خنیس.

 

شێخ سه‌عید خوێندنی دینی له‌وشاره‌ ته‌واوكردووه‌، پایه‌‌و ڕیزی كۆمه‌ڵایه‌تی شێخ‌و زیره‌كی‌و لێهاتوویی‌و ده‌وڵه‌مه‌ندی بووه‌ته‌ هۆی سه‌ره‌كی بۆئه‌وه‌ی كۆمه‌ڵه‌ی سه‌رخۆبوون په‌یوه‌ندییه‌كی ڕاسته‌وخۆو پته‌و به‌شێخ سه‌عیده‌وه‌ بكات له‌كۆتایی هاوینی ساڵی‌ ١٩٢٣، یوسف زیبا كه‌ سه‌رۆكێكی بزوتنه‌وه‌ی كوردو نائیبی كۆنی شاری به‌تلیس بووه‌ له‌په‌رله‌مانی توركیادا، چووه‌ته‌ خنیس بۆ خزمه‌تی شێخ سه‌عیدو ڕێكه‌وتوون له‌سه‌رئه‌وه‌ی بڕیاری هه‌ڵگیرسانی شۆڕشێكی نوێ‌ بده‌ن.

 

له‌زستانی ساڵانی‌ ١٩٢٣ تا ١٩٢٤ سه‌رۆك هۆزه‌كان‌و ئه‌ندامه‌ چالاكه‌كانی كۆمه‌ڵه‌ی سه‌رخۆبوون، كۆبونه‌وه‌ی فراوانیان له‌ناوچه‌ی پاڵوو به‌ست كه‌ تیایدا باس له‌فراوانكردن‌و خۆسازدان كرا بۆ چالاكیكردن له‌پێناو بزوتنه‌وه‌ی نهێنی‌و خۆ ئاماده‌كردن بۆ ڕاپه‌ڕینی نوێ‌ بۆ سه‌ربه‌خۆیی كوردستان.

 

ئه‌م كارو بڕیاره‌ش تاڕاده‌یه‌كی به‌رفراوان به‌یارمه‌تی شێخ مه‌حمودی حه‌فیدو سمكۆی شكاك بوو، هه‌روه‌ها بڕیاردرا یاداشتێك ده‌رباره‌ی پشتگیریی نه‌ته‌وه‌ی كورد بۆ كۆمه‌ڵه‌ی نه‌ته‌وه‌كان بنێرن، خالید جه‌بری‌و یوسف زیبا چالاكترین ئه‌ندامانی كۆمه‌ڵه‌ی سه‌رخۆبون بوون كه‌ هه‌موو بڕیاره‌ گرنگه‌كانی كۆمه‌ڵه‌یان ده‌گه‌یانده‌ دوورترین ناوچه‌كانی كوردستان‌و ئاماده‌ییه‌كی هه‌میشه‌ییان له‌نێوان سه‌رۆك هۆزه‌كاندا په‌یداكردبوو.

هه‌روه‌ها په‌یوه‌ندییان له‌گه‌ڵ‌ پارتی جمهوری پێشكه‌وتووی توركیا په‌یداكردبوو كه‌ له‌تشرینی دووه‌می ١٩٢٥ دامه‌زرابوو، به‌ڵام به‌هۆی خیانه‌تكاری سه‌رۆكه‌كانی هۆزی (خورمیك) كه‌ ده‌نگوباس‌و خۆئاماده‌كردنی گه‌یانده‌ یاساوڵانی ڕژێمی توركیا، به‌بڕیاری مسته‌فا كه‌مال ئه‌تاتورك، یوسف زیباو خالید جه‌بری به‌گ ده‌ستگیركران‌و ڕه‌وانه‌ی زیندانی به‌تلیس كران، له‌پاش گرتنی ئه‌م دوو سه‌ركرده‌یه‌ كۆمه‌ڵه‌ وه‌ك پێویستییه‌كی گرنگ به‌په‌له‌ بڕیاریدا كه‌ شێخ سه‌عیدی پیران هه‌ڵبژردرێت‌و بكرێت به‌سه‌رۆكی كۆمه‌ڵه‌ی سه‌رخۆبوون.

 

شۆڕشی شێخ سه‌عید

شیخ سه‌عید له‌پاش هه‌ڵبژاردنی به‌سه‌روكی كۆمه‌ڵه‌، بڕیاری هه‌ڵگیرسانی بزوتنه‌وه‌ی چه‌كدارانه‌یدا، به‌ڵام زیاتر ده‌یویست بڕیاره‌كه‌ مۆركی كوردستانی گه‌وره‌ی پێوه‌ دیاربێت له‌به‌رئه‌وه‌ عه‌لی ڕه‌زای كوڕی نارده‌ شاره‌كانی دیاربه‌كرو حه‌له‌ب بۆ زانینی بیروبۆچوونی سه‌رۆكه‌كانی كوردی سوریاو عێراق‌و ئێران بۆ زیاتر ڕێككه‌وتن له‌سه‌ر كاتی گشتی ڕاپه‌ڕینه‌كه‌.

له‌پاش كۆبوونه‌وه‌یه‌كی گه‌وره‌ له‌شاری حه‌له‌ب، هه‌مووان گه‌یشتنه‌ ئه‌و باوه‌ڕه‌ی كه‌ مافی نه‌ته‌وایه‌تی گه‌لی كورد به‌بێ‌ شۆڕشێكی چه‌كدارانه‌ مه‌حاڵه‌ مسۆگه‌ر بكرێت. پاشان، ڕۆژی ٢١ ئازاری ساڵی ١٩٢٥ دانرا به‌یه‌كه‌م ڕۆژی هه‌ڵگیرسانی شۆڕش. له‌نیوه‌ی دووه‌می مانگی یه‌كه‌می ساڵی ١٩٢٥دا شێخ سه‌عید گه‌شتێكی به‌زۆربه‌ی ناوچه‌كانی كوردستاندا كرد، ده‌چووه‌ هه‌ر ناوچه‌یه‌ك به‌كۆمه‌ڵ‌ لایه‌نگرو دۆست ڕوویان تێده‌كرد.

له‌ڕۆژی‌ ٥ی شوباتی ساڵی‌ ١٩٢٥ شێخ سه‌عید، خانیی به‌جێهێشت‌و له‌گه‌ڵ‌ سه‌د سواره‌ به‌ره‌و گوندی (پیران) به‌ڕێكه‌وتن بۆ ماڵی عه‌بدولڕه‌حیمی برای.

 

هه‌ر له‌و شه‌ودا مه‌فره‌زه‌یه‌كی سوپای تورك به‌سه‌رۆكایه‌تی حوسنی ئه‌فه‌ندی‌و موسته‌فا عالیم كه‌ هاتبوون بۆ گرتنی چه‌ند كه‌سێك له‌گوندنشینه‌كان، شێخ سه‌عید ڕازینه‌بوو كه‌ كه‌س بگیرێ‌. ئه‌مه‌ بووه‌ هۆی ئه‌وه‌ی كه‌ هه‌ردوولا سه‌نگه‌ر له‌یه‌كبگرن، له‌پاش شه‌ڕو ته‌قه‌كردن چه‌نده‌ها كه‌س له‌مه‌فره‌زه‌ی توركیا كوژران‌و ئه‌وانی تریش به‌دیل گیران.

 

ئه‌م ڕووداوه‌ له‌پڕه‌ بووه‌ هۆی ڕێگرێكی سه‌ره‌كی ناوه‌خت له‌كامڵنه‌بوونی خۆئاماده‌كردنی ڕاپه‌ڕینه‌كه‌ی شێخ سه‌عید. كاتێك شێخ تایه‌ری برای شێخ سه‌عید ئه‌م هه‌واڵه‌ی بیست، بێوه‌ستان‌و چاوه‌ڕوانی، له‌ڕۆژی‌ ١٠ی شوباتی ئه‌و ساڵه‌دا كۆنترۆڵی شارۆچكه‌ی لیچه‌ی كردو ده‌ستی به‌سه‌ر گشت پاره‌و نووسین‌و نامه‌‌و ته‌لگرافی نهێنی توركیادا گرت، له‌ڕۆژی ١١ی شوباتدا، له‌گه‌ڵ‌ دوو سه‌د هه‌زار سواره‌ چوونه‌ خزمه‌ت شێخ.

 

ئه‌م ڕووداوو هۆكارانه‌ بوونه‌ هۆی سستبوونی هه‌ندێ‌ كاری شۆڕشه‌كه‌، ڕێگه‌یان له‌دواخستنی شۆڕشه‌كه‌ گرت بۆیه‌ شێخ سه‌عید به‌ناچاری پێشوه‌خت بڕیاری ده‌ستپێكردنی ڕاپه‌ڕینه‌كه‌یدا، به‌پێی ئامارێكی ئه‌وكاته‌، ژماره‌ی پێشمه‌رگه‌ كورده‌كان ته‌نیا له‌چوار‌ ویلایه‌تدا نزیكه‌ی شه‌ش سه‌د هه‌زار كه‌س بوون به‌رامبه‌ر ژماره‌ی هێزی توركه‌كان كه‌ له‌سه‌د هه‌زار كه‌متربوون.

 

له‌م ناوچانه‌دا نه‌ته‌وه‌ی چه‌ركه‌س‌و عه‌ره‌ب‌و ئه‌رمه‌نیشی تێدابوو، ئه‌م كه‌مینه‌ نه‌ته‌وانه‌ش زۆر چه‌وساوه‌و زوڵملێكراوی ژێر ده‌سه‌ڵاتی تورك بوون، بۆیه‌ زۆربه‌یان له‌شۆڕشه‌كه‌دا به‌شداربوون‌و شێخ سه‌عید سه‌رۆكایه‌تی سواره‌ پێشمه‌رگه‌كانی حاجی حه‌سه‌ن‌و عه‌مه‌ری خارۆ هۆزی مه‌ستان‌و بۆتانی باشووری چیای كۆچه‌رانی ده‌كرد.

 

هێزی ساڵح به‌گی خانی‌و هێزه‌كانی شێخ شه‌مسه‌دینیش هاتنه‌ ناوچه‌ی مادن‌و شێخ ئه‌یوبیش له‌گه‌ڵ‌ هه‌زاران سواره‌ی پێشمه‌رگه‌ چوونه‌ ناو ڕیزه‌كانی شێخ عه‌بدولڕه‌حیمی برای شێخ سه‌عید.

 

به‌ره‌و ڕزگاركردنی شاری دیاربه‌كر ڕۆیشتن، شێخ سه‌عید له‌سه‌ره‌تاوه‌ هه‌ستیكرد كه‌ هێزه‌كانی له‌توانایاندا نییه‌ دیاربه‌كر رزگاربكه‌ن، بۆیه‌ بیری له‌ڕێگای تر كرده‌وه‌. بۆ ئه‌مه‌ش كه‌وتبووه‌ گفتوگۆكردن له‌گه‌ڵ‌ حكومه‌تی تورك تا بوارێكی له‌بار بۆ ڕاپه‌ڕینی كورده‌كانی ناو شاره‌كه‌ بڕه‌خسێنێ‌.

 

هه‌رچه‌نده‌ بوارو ڕێگا نه‌بوو بۆ گه‌یاندنی هیچ جۆره‌ چه‌كێك بۆ خه‌ڵكانی ناو شاره‌كه‌، گه‌مارۆدانی شاره‌كه‌ش زۆری كێشا، سوپای دوژمنیش له‌ناو شاره‌كه‌دا ڕازینه‌بوون كه‌ ده‌ستبه‌رداری به‌ره‌نگاری‌و خۆڕاگرتن ببن، له‌سه‌ره‌تای مانگی ئازاره‌وه‌ پێشمه‌رگه‌ هێرشی ده‌ستپێكرد، به‌ڵام خۆڕاگری سوپای تورك زۆری خایاند، له‌ده‌رگای ماردینی شاره‌وه‌ كه‌رتێكی پێشمه‌رگه‌و خه‌ڵكی شار یه‌كتریان گرته‌وه‌و كه‌وتنه‌ په‌لامار بۆ سه‌ر سوپای توركیا، توركه‌كان سه‌نگه‌ری پته‌ویان لێدابوو، له‌هه‌مانكاتدا خاوه‌نی سه‌دان چه‌كی نوێ‌ بوون‌و توانای سه‌ركه‌وتنیان زیاتربوو، له‌پاش شه‌ڕێكی قورس‌و كوژرانی ژماره‌یه‌كی زۆر له‌هه‌ردوولا، كه‌رتی هێرشبه‌ری پێشمه‌رگه‌و خه‌ڵك ملیاندایه‌ به‌ر پاشه‌كشه‌كردن‌و گه‌ڕانه‌وه‌ دواوه‌، له‌پاش دوو سێ‌ هێرش، پێشمه‌رگه‌كان كه‌ تێیدا سه‌رنه‌كه‌وتن، به‌ته‌واوی بڕیاری وازهێنان له‌گه‌مارۆی شاره‌كه‌ درا.

 

ڕیزه‌كانی شۆڕش ڕۆژ له‌دوای ڕۆژ به‌ره‌و شپرزه‌یی‌و په‌رش‌و بڵاویده‌چوو، به‌تایبه‌تی كاتێك سوپای توركیا له‌باكوورو باشوره‌وه‌ به‌هێزی زۆر هێرشیان هێناو گه‌مارۆكه‌یان پێچه‌وانه‌ كرده‌وه‌. له‌كۆتایی مانگی نیسان به‌هۆی خیانه‌تی سه‌رۆك هۆزی جبرانان‌و قاسم به‌گی جبرانه‌وه‌، هه‌ریه‌ك له‌(شێخ سه‌عید، شێخ عه‌بدوڵڵا، عه‌لی غالب، ڕه‌شید ئاغاو ٢٦ شۆڕشگێڕی تر) له‌سه‌ر پردی چه‌می (مۆراچ) له‌ناوچه‌ی گه‌نج به‌دیل گیران.

 

له‌دوای دادگایكردنی شێخ سه‌عیدو هاوڕێكانی له‌كۆتایی مانگی ئایاره‌وه‌ كه‌ ده‌ستیپێكردو ماوه‌ی یه‌ك مانگی خایاند، جگه‌ له‌شێخ سه‌عید، ٤٧ تێكۆشه‌ری كورد بڕیاری له‌سێداره‌دانیان بۆ ده‌ركراو له‌دیاربه‌كر له‌

ارکان/جوانرو بازدید : 534 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)
0:6 در زبان پارسی كهن با نام پرهام(پیر همه، پدر همه) نامیده می شده است. پیمبر پرهام، آیین پرهام 

هر سه دین او را نیا به شمار می‌آورند: یهودیت و مسیحیت از طریق اسحاق (پسر دوم ابراهیم از سارا) و اسلام از طریق اسماعیل (پسر اول ابراهیم از هاجر). از روی این باور به این سه دین، دین‌های ابراهیمی هم گفته می‌شود

گفته می‌شود هیچ مدرکی مستقل از منابع دینی مبنی بر وجود ابراهیم وجود ندارد، از این رو امکان تائید او به عنوان یک شخصیت تاریخی ناممکن است. روایت‌های دینی به ۲۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح برای زمان زندگی‌اش اشاره می‌کنند.

ابراهیم در سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام عظمت خاصی دارد. به طوری که هر یک از این دین‌ها خود را در زمره ملت ابراهیم حساب می‌کنند. در کتاب مقدس، بخش عهد عتیق ابراهیم را فردی موحد و مورد توجه و عنایت خدا معرفی می‌کنند و موسی و بنی‌اسرائیل از نسل او هستند. در عهد جدید هم در ذکر شجره‌نامه انتسابی عیسی، ابراهیم جد اعلای او معرفی شده، عیسی با بیست و هشت واسطه به ابراهیم می‌رسد. در قرآن نیز ابراهیم، پیامبری بت‌شکن، اولوالعزم، سازنده کعبه، حنیف و مسلم معرفی شده و در منابع اسلامی، او جد اعلای محمد(پیامبر مسلمانان) است و در قرآن به عنوان خلیل الله دوست خدا معرفی شده است. به طور کلی در این سه دین ابراهیم نیای پیامبران و شیخ الانبیا معرفی شده.[      


حاکم زمان ابراهیم نمرود نامیده می‌شود. ابراهیم ( در روزی که مردم از شهر خارج شده بودند ، بتها را شکست و تبر را بر نزدیک بت بزرگ نهاد. با جویا شدن علت از او ، او بت بزرگ را متهم به شکستن بتها کرد و خواست که از او سوال کنند. چون به او گفتند که او قدرت این کار را نداشته و نیز نمی‌تواند سخن بگوید ، او سوال کرد که پس چگونه مردم بتهایی را می پرستند که قدرتی از خویش ندارند. این عمل او موجب خشم حاکم و نیز کاهنان گردیده دستور به سوزاندن او دادند. به همین منظور آتشی بزرگ فراهم کردند و ابراهیم را درآن انداختند. بر طبق آیات قرآن ؛ به دستور خداوند آتش برای ابراهیم سرد و تبدیل به گلستان شد. (لازم به ذکر است که حضرت ابراهیم در شمال عراق ( جنوب کردستان بزرگ ) به دنیا آمده است و پدر و مادر او نیز در همین منطقه زندگی می کردند

ارکان/جوانرو بازدید : 544 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


نویسنده: ارکان

رئیس موروثی طایفة بُخْتی در سدة چهاردهم و عامل اتحاد امرای کرد برای استقلال از عثمانیها. بدرخان در 1217 در جزیره ، پایتخت امارت بوتان ، به دنیا آمد. از آغاز زندگی او اطلاع روشنی در دست نیست جز آنکه پس از مرگ پدر در 1237 امیر بوتان شد

بدرخان (پاشا) ،

نویسنده: ارکان | ساعت: 1:25

در سراسر سدة سیزدهم /نوزدهم ، ملی گرایی (ناسیونالیسم ) کرد موازی با شورش دیگر اقوام ساکن در عثمانی ، مانند ارامنه و اعراب ، حرکت کرد (انتصار، ص 49) و بدرخان اولین کسی بود که به کشمکش میان عثمانی و امیران کُرد صبغة قومی داد و خواستار حکومت ملی شد؛ بدین سبب او را پدرِ ملی گرایی کُرد می دانند (کوچرا، ص 21(

بدرخان در اندیشة سلطنت بر کردستان بود؛ ازینرو در قیام میرمحمد، حاکم امارت سوران ، بر ضد عثمانی شرکت نکرد (کندال ، شریف وانلی ، و نازدار، ص 58ـ59). او، پس از شکست میرمحمد، رهبری قبایل بدوی کرد به مرکزیت جزیره را به عهده گرفت (بلوک و موریس ، ص 80). وی با نوراللّه بیگ امیر هَکاری ، محمود خان موکوس (کندال ، شریف وانلی ، و نازدار، ص 61)، امیر وان (کوچرا، ص 23)، کورحسین ،بیگ قارص و آجُره و امیر اردلان متحد شد (کینان ، ص 70، نیکیتین ، ص 412) و از این قبایل ارتشی سامان داد (کندال ، شریف وانلی ، و نازدار، ص 61)؛ همچنین با فرستادن هدایای گرانبها برای روحانیان و کمک به تمام مسلمانانی که توانایی خرید اسلحه نداشتند، آنان را گرد خود جمع کرد (کوچرا، ص 22(

بدرخان در 1244، که بر قدرتش افزوده شده بود، اعلام استقلال کرد (بلوک و موریس ، ص 80). در 1252 ترکها، پایتخت او (جزیره ) را محاصره کردند. متحدان بدرخان که نیروهای مختلطی از کردها و ارمنیها و آسوریهای مسیحی بودند، برای رهایی او به یاریش شتافتند (همان ، ص 81). بدرخان در خلال سالهای 1252ـ1254، حملة سپاه عثمانی را دفع کرد و در 1255 با سلطان عثمانی پیمان صلح بست ، اما پس از چند هفته که عثمانیها در نیزیب ، شهرکی در استان گازی آنتپ (غازی عینتاب ) از ابراهیم پاشای مصر، شکست خوردند، کردها که اوضاع را مناسب دیدند، به رهبری بدرخان سر به شورش نهادند (کندال ، شریف وانلی ، و نازدار، ص 61). از این پس بدرخان منطقة نفوذ خود را در سرتاسر کردستان عثمانی گسترش داد، حتی با بیگهای قارص در شمالیترین منطقة کردستان متحد شد (همانجا) و منطقة نفوذ او تا وان ، موصل ، ساوجبلاغ (مهاباد)، اورمیه و دیار بکر گسترش یافت (نیکیتین ، ص 412) و ] در 1261 [ به نام او سکه زدند و خطبه خواندند (مردوخ روحانی ، ج 3، ص 524؛ کوچرا، ص 23(

در 1261، نسطوریانِ ساکن بوتان بر بدرخان شوریدند و از پرداخت عوارض و مالیات خودداری کردند (نیکیتین ، ص 412). بدرخان ، با یاری نورالله بیگ ، به اشغال و غارت مناطق مسیحی نشین پرداخت و گروهی را اسیر کرد (ویگرام ، ص 306). به گزارش بروئینسن (ص 231) حدود ده هزار مرد از آنان را کشتند و زنان و کودکانشان را به اسارت گرفتند و سربازان امیر، تعدادی از راهبان نسطوریِ سرزمینهای بوتان را، که تابع بدرخان بودند، به قتل رساندند (دُرّه ، ص 90). بدینسان ، نسطوریان مطیع بدرخان شدند. اما این یورش برای او سرانجام خوشی نداشت . اروپاییان برای پشتیبانی از مسیحیان کردستان به دولت عثمانی تذکر دادند (کوچرا، ص 24). در آن هنگام بدرخان که در جزیره آذوقه و مهمات ذخیره کرده بود (مردوخ روحانی ، ج 3، ص 523ـ524)، برای باب عالی مشکل بزرگی شده بود؛ ازینرو در 1261 سلطان عثمانی ، به حافظ پاشا مأموریت داد که به جزیره برود تا بدرخان را به استانبول بیاورد، اما او موفق نشد. لشکر انبوهی برای سرکوبی او فرستاد که شکست خورد (همان ، ج 3، ص 524). دو سال بعد، عثمان پاشا با لشکری به جنگ بدرخان رفت و آنان در اطراف اورمیه با یکدیگر روبرو شدند و سردار عثمانی ، امیر عزالدین شیر (همانجا) یا یزدان شیر (کندال ، شریف وانلی ، و نازدار، ص 62)، برادرزادة بدرخان ، را به خیانت به وی واداشت ، و یزدان شیر در خلال نبرد (در 1264)، با بخشی از سپاه ، به نیروی عثمانی پیوست (همانجا؛ بلوک و موریس ، ص 81). بدرخان مدت هشت ماه در دژ ئیروح آروخ در محاصره بود و سرانجام پس از کاسته شدن ساز و برگ سپاهیانش از دژ به در آمد و پس از نبردی به همراه دو پسرش اسیر شد. دولت عثمانی به یادگار این فتح ، ] اهدای [ نشان افتخاری را به نام «نشان جنگ کردستان » مرسوم ساخت (مردوخ روحانی ، ج 3، ص 524ـ525).

بدرخان ، پس از این شکست ، نخست به وارنای بلغارستان و پس از آن به کاندیا (کانه ) در جزیرة کرت و سرانجام به دمشق تبعید شد و در 1267 در همانجا درگذشت (کندال ، شرف وانلی ، و نازدار، ص 62).

جنبش بدرخان چندان طول نکشید، اما منطقة اقتدارش در کردستان تا پیرامون دجله گسترش یافت . در قلمرو حکومت بدرخان ، عدل و قانون و امنیت برقرار بود؛ زیرا او با ارتشا، راهزنی و بی نظمی بشدت مبارزه می کرد. در 1261، مأمور کنسولی فرانسه امنیت مناطق زیرنفوذ او را ستوده و از رفاه روستاییان در زمان او یاد کرده است (کوچرا، ص 23ـ24).

بدرخان مردی متدین بود و فرایض دینی را بدقت انجام می داد (همان ، ص 22) و احتمالاً، همانند خانواده اش پیرو خالدیّه (فرقة نقشبندیّه کردستان ) بود (بروئینسن ، ص 208)، اما در امور مذهبی سیاست سازگارانه ای داشت و خود را رئیس روحانی مناطق آزاد شده از زیر سلطة ترکان می دانست (نیکیتین ، ص 412). سفْراستیان ارمنی ، دادگری بدرخان را ستوده و از عدالت او نسبت به ارمنیان و آشوریان و کلدانیان سخن رانده است

ارکان/جوانرو بازدید : 523 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


12:37

بیله دمیرتاش در سال1977دراستانبول به دنیا آمد.مادر وپدرش در اصل اهل شهر میردین واقع در شمال کردستان هستند.بیله دو سال داشت٬که خانواده اش به آلمان مهاجرت کردند ودرشهر بوخوم سکنی گزیدند.

بیله دمیرتاش در کودکی می خواست که بازیکن تنیس بشود.اما به خواسته اش نرسید.چونکه در تاترشروع به تمرین کرد.وی برای اولین بار در سن نوزده سالگی روی سن تاتر آمد.بیله دمیرتاش به مدت چهار سال در شهرهای ایسن٬ بوخوم و اوبرهاوزن  تاتر به نمایش گذاشت.اما رویایش با این به پایان نرسید٬آنگونه که وی می گوید:"درآغازنمی دانستم که آیا می خواهم به فیلم وتلویزیون نیز  رو بیاورم؟ "

به منظور رسیدن به رویای بزرگ خود٬یک استاد بازیگری برای خود پیدا کردودوسال نزدایشان کوشش کردوبه تمرین پرداخت.درهمین مدت کوتاه اولین فیلم کوتاه خود را ساخت.برای اینکه همچون بازیگری شناخته شود فیلمش را برای بسیاری ازآژانس های بازیگران فرستاد. چند هفته بعد یکی از آژنس ها از وی درخواست همکاری کرد.براین اساس بیله دمیرتاش را به عنوان  بازیگری پسندیدند.ازاین پس این آژانس وی را به مسابقات انتخاب بازیگران فیلم وسریال می -فرستاد.این مساله برای وی تبدیل به پشتیبانی برای کسب چند نقش کوچک درچند پروژه ٬مانندنقش او در سریال درامای مشهور...که آن زمان در کانال...پخش می شد.پس از کسب موفقیت در پروژه های کوچک ٬بیله دمیرتاش درسال2003در مسابقه ای برای انتخاب بازیگردرفیلم سینمایی بزرگ شرکت کرد.

کارگردان فیلم(مردانی مثل من)به حدی از نمایش بیله راضی بود٬که نقشی به وی داد.دراین فیلم٬که در سال2004 درسینماهای آلمان به نمایش در آمد٬بیله دمیرتاش نقش کباب فروش همجنس بازی را به عهده داشت.این فیلم نه تنها درآلمان بلکه در سطح جهانی نیز موفقیت به دست آورد.

درسریال (کی دی دی)بیله نقش پلیس رابه عهده دارد.این سریال به اندازه ای توجه مردم را به خود جلب کرد٬که بعدها جوایز گوناگونی به دست آورد.بیله دمیرتاش اکنون خود را برای قسمت سوم این سریال آماده می کند ٬که باید سال آینده در تلویزیون پخش شود.بیله می گوید:وی بسیار به نقش خود افتخار می کند.وی می افزاید که بیشتر نقش (قله -ماچان)ودزدبانک رادوست دارد.باین وجود نزدیکترین نقش به روح وجان وی نقش دیگری است:"بزرگترین رویای من آنست که اگرروزی شخصی از زندگی ییلمازگونای فیلم بسازد٬هر کسی این فیلم را تولیدکند٬باید نقشی از من در آن فیلم باشد...

بیله دمیرتاش راه درازی را پیموده تا به اینجا رسیده است.وی برای اینکه در این مسیر به موفقیت برسد٬ برای مدتی در(استودیوبازیگری فیلم جهانی)در لس آنجلس شهرسینمای آمریکایی در رشته ی بازیگری به تحصیل پرداخت.هرچندوی در سن سی ویک سالگی خود هنوز جوان به حساب می آید٬منتهاوی می تواند درسالهای قلیل برای خودش شهرت کسب کند.موفقیت وی تا بدانجاست که می تواند زیر سایه ی ثمره ی رنج و تلاش خود زندگی خوبی داشته باشد.امابازیگرسینما بودن کار راحت وآسانی نیست٬همانگونه که بیله دمیرتاش می گوید:"کسی که در این باور است٬که شخصی که بازیگری سینمایی است٬زندگی مرفه ی داردوهمیشه روی فرش قرمز می رودوپول زیادی نیز سود می برد٬به ناگاه همه چیز زود می گذردوشخص با کفش های خودش روبرومی شود."بازیگر کرد بیله روشن می سازد که هر کسی می تواند در این زمینه به موفقیت برسد.اماموفقیت آسان به دست نمی آید:"انسان باید بسیار تلاش کندواعتماد کامل به خود داشته باشد.بسیاربسیارمشکل است که شخصی تنها ازراه بازیگری بخواهدزندگی کند."

بیله دمیرتاش با خوش بینی در مورد سینمای کردی صحبت می کند.وی مدتی است که فیلم کردی را پسندیده است وبا کارگردان و فیلمسازهای کرد درارتباط است.بیله معتقد است که سینمای کردی وجود دارد٬"منتهافعلادرمرحله ی ابتدایی خود است".به نظراو٬باید نوع فیلمهایی که از سیاست دور هستندبایدبیشتر تولید بشوند.به خاطر اینکه جوانها بتوانند به تماشای آنها بنشینند.بیله دمیرتاش می خواهددر فیلمی کردی شرکت کند.وی دراین باره کوشش می کندوهیچ بعید نیست که به زودی فیلمی کردی از وی ببینیم.

بیست وچهار سال پس از مرگش٬یلمازگونای درقبرش بسیارخوشحال است.چونکه نسل جدیدودنباله رو وی راهی را که او آغاز کرده بود ادامه می دهند.


ارکان/جوانرو بازدید : 790 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

زندگینامه ودستگیری آپو...عبدالله اوجلان رهبرخلق کرد

ن

عبدالله اوجالان (زاده ۱۹۴۸ میلادی، استان شانلی‌اورفه کردستان ترکیه) که در میان پیروانش به نام سَروک آپو (Serok Apo) نیز مشهور است رهبر و بنیانگدار حزب کارگران کردستان، که یک گروه چپگرا (مارکسیست لنینیست )و مسلح در ترکیه است.این حزب در برابر سرکوب کردهای ترکیه توسط دولت ترکیه تاسیس شد.

وی این حزب را در پاییز ۱۹۷۸ در روستای فیسِ شهرستان لیجه در استان دیار بکر تاسیس کرد .این سازمان به مبارزه مسلحانه با دولت ترکیه می‌پردازد . دولت ترکیه مدعی است سی هزار نفر در جریان درگیری نیروهای این حزب با ارتش ترکیه کشته شده‌اند.این حزب در واکنش به تحولات جهانی در سال ۲۰۰۲ هشتمین کنگره خود را برگزار کرد و ضمن اعلام انحلال حزب کارگران کردستان ترکیه ، «کنگرهٔ آزادی و دمکراسی کردستان» را تاسیس کرد و اوجالان را همچنان بعنوان رهبر معرفی کرد.[۱]

عبدالله اوجالان در عُمَرلی، یکی از روستاهای ناحیه هالفَتی در استان اورفه ترکیه از به دنیا آمد. پس از اتمام دبیرستان و ترک روستا به تحصیل در رشته علوم سیاسی در دانشگاه آنکارا پرداخت.

وی پس از پایان دانشگاه به عنوان کارمند در دیاربکر واقع در جنوب شرقی ترکیه مشغول به کار شد. اوجالان هم اکنون در زندانی در جزیره امرالی در نزدیکی استانبول دوران محکومیت حبس ابد خود را می‌گذراند.

اوجالان ۲۶ اسفند ۱۳۷۷ دستگیر شد. خبری دستگیری وی را بلند اجویت نخست وزیر وقت ترکیه اعلام کرد. وی گفت که جزئیات دستگیری وی هیچگاه افشا نخواهد شد. به گفته او اوجالان در عملیاتیکه توسط سازمان اطلاعات ارتش ترکیه و سازمان اطلاعات ترکیه (میت) طی ده روز انجام دادند انجام شد. وی محل دستگیری اوجالان را اعلام نکرد. درباره جزئیات دستگیری وی و همکاری کشورهای مختلف در آن مطالب مختلفی در رسانه‌ها منتشر گردید.

دولت ترکیه با استقرار نیروهای نظامی خود در مرز سوریه این کشور را تهدید به حمله نظامی در صورت عدم اخراج اوجالان از آن کشور کرد. اوجالان در پی این تهدید سوریه را به مقصد روسیه ترک کرد. وی در ماههای بعد به برخی کشورهای دیگر از جمله ایتالیا و یونان رفت و در محل اقامت سفیر یونان (یونان بر سر اختلاف ارضی و اختلاف ترک‌ها و یونانی‌ها در قبرس دارای روابطی وخیمی در نیم قرن اخیر بوده‌اند) مستقر شد. اوجالان سفارت یونان را به همراه وکیلان خود و چند مقام کنیایی به قصد فرودگاه نایروبی جهت سفر به یک کشور آفریقایی دیگر ترک می‌کند اما اتومبیل وی در مسیر ناپدید می‌شود. یک روز بعد اجویت نخست وزیر ترکیه خبر دستگیری و انتقال وی به ترکیه را منتشر ساخت و تلوزیون ترکیه تصاویری از وی با دست و پای بسته در کنار دو نیروی امنیتی دیگر نشان داد.

دولت یونان هر گونه همکاری با دولت ترکیه برای دستگیری وی را تکذیب کرد در بیانیه سفارت یونان در واشنگتن آمده بود که وی اجازه یافت در سفارت آن کشور در نایروبی بماند تا راه حلی برای مشکل وی بر اساس استاندارهای اتحادیه اروپا یافت شود. یا این حال افکار عمومی و مطبوعات یونان به شدت بر علیه پانگراس وزیر خارجه، بر انگیخته شده و انتقادات تندی علیه وی ابراز شد. کردها نیز سفارت خانه‌های یونان را مورد حمله قرار دادند.وکیل اوجالان نیز گفت بود مقامات یونانی موکلش را فریب داده‌اند.[۲]

بسیاری از رهبران کشورهای اروپایی از دولت ترکیه خواستند که وی را عادلانه محاکمه کرده و از اعدام او خودداری کند.ایگور ایوانف وزیر امور خارجه روسیه خواستار محاکمه عادلانه وی همراه با حضور ناظران بین‌المللی شد.دولت هلند نیز خواستار محاکمه وی بر اساس معیارهایی اروپایی شد.بازرسی ویژه سازمان ملل در امور شکنجه نیز خواستار آن شد تا دولت ترکیه به ناظران اجازه بازدید از نحوه رفتار با وی را بدهد.گرهارد شرودر صدر اعظم آلمان نیز خواستار محاکمه وی در دادگاه مستقل و عادلانه شد.دولت اسپانیا نیز نسبت به اعدام وی هشدار داد با این حال دولت ترکیه مانع از ورود وکلای آلمانی وی به ترکیه شد.

در پی انتشار خبر دستگیری وی، کردهای هوادار اوجالان به سفارت خانه‌های کشورهای یونان، کنیا، اسرائیل و ترکیه حمله کرده و سفارت خانه‌های این کشورها را در اغلب کشورهای اروپایی تصرف کردند و برخی دیپلماتها را گروگان گرفتند. حزب کارگران از هوادارن خود خواست که به اشغال سفارتخانه‌ها خاتمه دهند. کنیا، یونان و اسرائیل سفارتخانه‌های خود را در برخی کشورها تعطیل کردند.

اعتراضات، تظاهرات‌ها و گروگانگیری تا چند روز در ترکیه، ارمنستان، لبنان، و اغلب کشورهای اروپایی دنبال شد که در جریان آن چند نفر کشته و صدها نفر زخمی شدند. در داخل ترکیه مردم از دستگیری وی ابراز شادمانی کردند، گرچه همزمان کردها در چندین شهر تظاهرات کردند. شایعه همکاری سازمان اطلاعات اسرائیل موساد در دستگیری وی منجر شد تا سفارتخانه‌های اسرائیل نیز مورد حمله قرار گیرد و در جریان آن ۳ نفر کشته شوند.[۳]

همکاری آمریکا در جریان بازداشت اوجالان توسط برخی مقامات اطلاعاتی آن کشور مطرح شد. به گفته آنان سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و سازمان اطلاعات ملی آمریکا (ان اس ای) شاخه‌ای وزارت دفاع آن کشور که متخصص در استراق سمع الکترونیکی است، از سه ماه قبل که اوجالان سوریه را ترک کرده بود، همواره وی را زیر نظر داشته‌است.
دولت آمریکا نهایتا پس از استقرار اوجالان در سفارت یونان در نایروبی ابتدا از دولت یونان درخواست می‌کند که وی را به ترکیه تحویل دهد و پس از امتناع یونان اطلاعات مروبط به محل اقامت اوجالان را در اختیار دولت ترکیه قرار می‌دهد.
سخنگوی وزارت امور خارجه در یرابر سوالات مربوط به دست داشتن آمریکا در عملیات دستگیری اوجالان آنرا تکذیب کرد.
بسیاری از رسانه ها معتقد بودند که دستگیری اوجالان عملیات مشترک توسط ماموران ترکیه و آمریکا انجام شده‌است.[۴]

شایعه همکاری اطلاعاتی موساد در این پروژه پس از دستگیری وی مطرح شد و منجر به حمله گسترده کردها به سفارتخانه‌های اسرائیل در اروپا شد.رسانه‌های برخی کشورها به شدت بر روی آن مانور دادند.

اما یک دهه بعد گوردون توماس، از عناصر اطلاعاتی سیا که رابطه نزدیکی با موساد دارد در کتاب خود مدعی شد که اساسا دستگیری اوجالان نه توسط نیروهای امنیتی آمریکا و ترکیه، بلکه مستقلا توسط سازمان موساد اجرا شد و آنان پس ار ربودن وی او را به ترکیه تحویل دادند. اسرائیل پیش از آن نیز چند مورد عملیات ربودن افراد را اجرا کرده بود.[۵] عبدالله اوجالان نیز در سال ۱۳۸۷ مدعی شد که وی در عملیات مشترک سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، اسرائیل و ترکیه ربوده و به زندان ایمرالی منتقل شد.[۶]

 در مناطق کرد نشین ایران نیز اعتراضات و درگیری‌هایی روی داد. با این حال کردها در تهران توانستند با مجوز وزارت کشور و با تاخیری چند روزه در مقابل سفارت ترکیه و دفتر سازمان ملل تجمع کنند.[۷]

وی پس از دستگیری به اتهام جنگ مسلحانه و قتل هزاران نفر، محاکمه و به اعدام محکوم شد، اما ترکیه بدلیل انتقادات گسترده و تلاشهایی که برای عضویت در اتحادیه اروپایی دارد از اعدام وی خودداری کرد. وی هم اکنون دوران حبس ابد خود را در زندان جزیره ایمرالی می‌گذراند.

در عین حال دادگاه حقوق بشر اروپا در سال ۱۳۸۴ و پس از شکایت وکلای اوجالان، محاکمه وی را دارای ایرادات مختلف و غیر منصفانه اعلام کرد. وجود قاضی ارتشی در دادگاه، عدم دسترسی وی به پرونده خود، حبس قبل از محاکمه و صدور حکم اعدام را از موارد غیر منصفانه بودن دادگاه دانست.[۸]

انتشار خبری در رسانه‌های یونان مبنی بر انکه اوجالان پس از خروج از سوریه و سفر به کشورهای روسیه و ایتالیا بطور غیر قانونی وارد خاک یونان شده و دو روز در یونان مخفی بوده‌است منجر به برکناری سه وزیر در کابینه یونان شد. از سویی دولت یونان از سوی ترکیه متهم به ارائه گذرنامه یونانی به اوجالان شده‌است.
پنج سال پس از دستگیری وی، دادگاهی در یونان برای محاکمه غیابی اوجالان به اتهام ورود غیر قانونی به ان کشور برگزار گردید.تعدادی از اتباع یونانی نیز به همراه وی به اتهام دست داشتن در انتقال او به یونان محاکمه شدند


برچسب‌ها:

ارکان/جوانرو بازدید : 541 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


آریوبَرزَن (به یونانی : Aριoβαρζάνης) نام سردار ایرانی بود که در کوههای پارس در برابر سپاه اسکندر مقدونی ایستادگی کرد و خود و سربازانش تا واپسین تن کشته شدند. نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته می‌شود که به معنی ایرانی باشکوه‌است.[۱]

تبارشناسی

آریو برزن از جنگجویان اوکسین بود، اوکسینی‌ها جزئی از مردم لر بوده، که بازماندگانشان امروزه با نام لر بزرگ شناخته می‌شوند و سکونتگاهشان استان‌هایخوزستان لرستان، چهارمحال و بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد است.[۲][نیازمند مدارک معتبرتر]

نبرد دربند پارس

نبردگاه آریوبرزن و اسکندر را در چند جای گوناگون حدس زده‌اند، به نظر می‌آید نبردگاه جایی در استان کهگیلویه و بویراحمد در تنگ تکاب یا بنا بر برخی روایت‌ها در استان فارس در تنگ هلاگون یا غرب استان فارس و یااطراف شهر ایذج یا آیاپیر (ایذه کنونی) باشد. به هر روی ناآشنایی اسکندر با منطقه به سود پارسیان بود ولی یک چوپان که تاریخ‌نگاران نامش را لی‌بانی نوشته‌اند راه گذر از کوهستان را به مقدونیان نشان می‌دهد و اسکندر می‌تواند آریوبرزن و یارانش را به دام اندازد گفته می‌شود اسکندر پس از پایان جنگ آن اسیر را به خاطر خیانت می‌کشد. آریوبرزن با ۴۰ سوار و ۵۰۰۰ پیاده خود را بی‌پروا به سپاه مقدونی رسانده و شمار بسیاری از یونانیان را کشته و خود نیز تلفات بسیاری داد اما موفّق گردید از محاصرهٔ سپاه مقدونی بگریزد.

چون از محاصره بیرون آمد خواست تا به کمک پایتخت بشتابد و آن را پیش از رسیدن سپاه مقدونی اشغال کند. اما لشکر اسکندر که از راه جلگه به پارس رفته بودند، مانع او شدند. در این هنگام وی به مخاطرهٔ سختی افتاد، ولی راضی نشد تسلیم گردد. گفته می‌شود ایستادگی آریوبرزن یکی از چند ایستادگی انگشت شمار در برابر سپاه اسکندر بوده‌است.

بر پایه یادداشتهای به دست آمده از کالیستنس تاریخ نگار اسکندر، ۱۲ اوت سال ۳۳۰ پیش از میلاد، نیروهای اسکندر مقدونی در پیشروی به سوی پرسپولیس پایتخت آن زمان ایران، در یک منطقه دربند پارس که منطقه‌ای کوهستانی و سخت‌گذر است متوقف شدند و در این منطقه درگیری میان اسکندر و آریو برزن رخ داد. به گفته اسکندر بعد از ورود به سرزمین ایذج خورشید را به مدت سه شبانه روز بچشم ندیدم بعلت انبوه درختان و باران ازیاد. اسکندر با یک هنگ ارتش ایران که شامل ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ نفر بود به فرماندهی آریو برزن رو به رو شد. این هنگ چندین روز مانع ادامه پیشروی ارتش ده‌ها هزار نفری اسکندر شده بود که مصر، بابل و شوش را پیشتر گرفته بود و در سه جنگ، داریوش سوم را شکست و فراری داده بود. سرانجام این هنگ با محاصره کوهها و حمله به افراد آن از ارتفاعات بالاتر از پای درآمد و فرمانده آن آریوبرزن نیز کشته افتاد.

مقایسه با نبردگوگمل 

کالیستنس درخصوص مقایسه نبرد دربند و نبرد گوگمل نوشته‌است

« اگر چنین مقاومتی در نبرد گوگمل در (کردستان کنونی عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شکست مان قطعی بود. در گوگمل با خروج غیر منتظره داریوش سوم از صحنه، واحدهای ارتش ایران نیز که در حال پیروز شدن بر ما بودند در پی او دست به عقب نشینی زدند و ما پیروز شدیم. داریوش سوم در جهت شمال شرقی ایران فرار کرده بود و آریو برزن در ارتفاعات جنوب ایران و در مسیر پرسپولیس به ایستادگی ادامه می‌داد.[۳]  »

مقایسه ی آریوبرزن با همتای یونانی

نبرد آریوبرزن درست ۹۰ سال پس از ایستادگی لئونیداس یکم در برابر ارتش خشایارشا در جنگ ترموپیل رخ داد که آن هم در ماه اوت بود و از این نظر این دو واقعه‌ی تاریخی بسیار همانند یکدیگرند. اما تفاوت میان مقاومت لئونیداس و ایستادگی آریوبرزن در این است؛ که یونانیان در ترموپیل، در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته‌اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده‌اند تا از او سپاسگزاری شده باشد، ولی از آریوبرزن جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست. از شباهت‌های مرگ لئونیداس با آریوبرزن این است که هر دو در راه محافظت از یک معبد مردند و لئونیداس نیز مانند آریوبرزن حاضر به تسلیم نشد و خشایارشاه دستور داده بود او را آن قدر با تیر و نیزه زدند تا از پا در آمد. و به دلیل همین شباهت در از خودگذشتگی او و آریوبرزن بود که اسکندر دستور داده بود روی قبر آریوبرزن بنویسند به "یاد لئو نیداس". با نگاهی به درآمدهای گردشگری کشور یونان دیده می‌شود که بازدید از بنای یاد بود و گرفتن عکس در کنار مجسمه لئونیداس برای یونان هر ساله میلیون‌ها دلار درآمد گردشگری به همراه دارد. همه گردشگران ترموپیل این آخرین پیام لئونیداس را با خود به کشورهایشان می‌برند که: "ای رهگذر، به مردم لاکونی اسپارت بگو که ما در اینجا به خون خفته‌ایم تا وفاداریمان را به قوانین میهن ثابت کرده باشیم." ( قانون اسپارت عقب نشینی سرباز را اجازه نمی داد). ولی در سالروز ایستادگی سردار ایرانی آریوبرزن که در ۱۲ اوت برابر با ۲۱ مرداد از میهنش دفاع کرد، برنامه ویژه‌ای اجرا نمی‌شود و جای تاسف است که هیچ اقدامی برای بزرگداشت وی انجام نمی‌شود.

ارکان/جوانرو بازدید : 571 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)



دیائه کوو: پاشایی گه وره ی کورد ی ئیران و سه ر پاشای میدیایی.

 دیاکو: شاه کرد ایران و سرسلسله ی حکومت ماد.

 زه ردووشتی په یه مبه ر: حه زره تی زه ردووشت( دروودی له سه ر بی) ته نیا   پیه مبه ری  کورد  له  کاتی که دیار نابی  له  شاری شیز یا گه نجه ک  له  دایک  بووه. زه ردووشت یا زه ر تووشتره کوری  پوورووشه سپه. په رتووکی  گه وره ی زه ردووشت  ئه ویستا  بی  که به زمانی  کونه ی  کوردی  نووسیه.  ئه م  په رتووکه  یه کیک  له  کیتابه کانی   ئه سمانیه. به داخه وه  ئیستاکه  که سی  په ره ی  ئایینی  زه ردووشتی  نه ستینی و ئه م  ئایینی  گه وره  به راو  له بین  چوون  ری  به ری.

 زرتشت پیامبر: حضرت زرتشت ( درود بر او باد ) تنها پیامبر کرد است  که  در زمانی  نا مشخص در شهر گنجه یا شیز به دنیا امده است. زرتشت یا زرتشتره پسر پورشسب می باشد. کتاب بزرگ  ایشان اوستا می باشد که به زبان کردی  قدیمی نوشته شده است. این کتاب بزرگ یکی از کتاب های آسمانی است. متاسفانه  امروز دیگر کسی به دین زرتشت نمی گرود و این دین بزرگ به سوی نابودی کشیده می شود.

باربود: موسیقازانی زور گه وره ی کورد له زه مان  ساسانی دا.

 باربد: موسیقی دان بزرگ کرد زمان ساسانی.

 مانی: نه قاشیکه ر   و  ره نگه  پیامبه ری  کورد.

 مانی : نقاش و احتمالا پیامبر کرد.

 په رین: ئافره تی زانای کوردی ئیرانی. کچی  گوبادشا.

 پرین: زن دانشمند کرد ایرانی و دختر قباد شاه ساسانی.

 ئازاد: یه که م  ئافره تی  کوردی  ئیرانی  که  له  سالی  ۱۱  کوچی  مانگی دا  موسولمان بو.

 آزاد: اولین زن کرد ایرانی که در سال ۱۱ هجری مسلمان شد.

 پووران خاتوون : ئافره تی زانا و ئه ستیره ناسی كۆرد له ساڵی ۱۹۲ی كۆچی مانگی دا له  دایك بووه.

 پوران خاتون : زن دانشمند و ستاره شناس کرد که در سال ۱۹۲ هجری قمری به دنیا آمده است.

 پووراندۆخت: شێڕژنێ كورد و پاشاێ ساسانی

 پوراندوخت: شیرزن کرد و پادشاه ساسانی

 بۆزۆرگمێهر: وه زیری گه وره ی كوردی ساسانی.

 بزرگمهر : وزیر بزرگ کرد ساسانی.

 داره مرواری : ئافره تی به ناوبانگی كورد.

 دار مروارید: زن مشهور کرد.

 سه ڵا‌حه دینێ ئه یووبی: مه زنی به ناوبانگی كورد كه شاری ئورشه ڵیم بۆ مۆسۆڵمانه كان ئازاد كردوه.

 صلاح الدین ایوبی سردار مشهور کرد که توانست شهر اورشلیم را برای مسلمانان آزاد کند.

 نادێر شاێ هه وشار: پاشاێ كوردێ ئێران و سه رپاشای ئه فشار( هه وشار)

 نادر شاه افشار: پادشاه کرد ایران و سرسلسله ی افشار یا هه وشار

ارکان/جوانرو بازدید : 614 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


12:12


شیخ محمد مردوخ کردستاتی ملقب به آیت‌الله دانشمند نامدار کردستان

دکتر سوران کردستانی، نواده آیت الله مردوخ، محقق و نویسنده کرد، بنیانگزار کلاسهای آموزش زبان کردی و نمایشگاههای کردستان شناسی

ملا مصطفی بیسارانی

عبدالرحیم تایجوزی

حسین مجدی(مهابادی)

حامد كاتب الأسرار بیسارانی

عبدالحسین فاضل گروسی

* صیدی هورامی (شاعر)

استاد علامه ملا عبدالكریم مدرس

محمد علی سلطانی

ابراهیم احمد

احمد خانی

پیره‌میرد

جگرخون (جگرخوین)

جلادت علی بدرخان

دلدار

رضا طالبانی

رشید یاسمی

شرف‌خان بدلیسی (تاریخ‌نگار)

شامی کرماشانی (شاعر نابینای کرمانشاهی)

شیرزاد حسن

شیرکو بیکس

عبدالرحمن شرفکندی (هه‌ژار)

معروف کوکه‌ای

عبدالله پشیو

عرب شامیلوف

مستوره‌ اردلان

نالی

معینی کرمانشاهی

مقداد بدرخان

وفایی

یاشار کمال

هیمن

قانع مریوانی

محمد قاضی

سواره ایلخانی‌زاده

میرزای هورامی (شاعر)

ملا حسن دزلی

عبدالحمید بدیع‌الزمانی سنندجی استاد ممتاز دانشگاه تهران

پروفسور دکتر ارسلان شادمان استاد ممتاز دانشگاه تهران

محمد شیخ الاسلام کردستان

اسعد شیخ الاسلامی استاد دانشگاه تهران و بنیانگذار کرسی فقه شافعی در دانشگاه تا مقطع دکتری

ملاابوبکر مصنف چوری

ملاعبدالله بیتوشی

ابوسلیمان کردی امام مسجد الحرام

حاج شیخ شهاب‌الدین نقشبندی امروله

عبدالحکیم گونتو مهجوری

حبیب الله کاشتر پدر بابا مردوخ روحانی

باباشیخ مردوخ روحانی نویسنده تاریخ مشاهیر کرد

ماجد مردوخ روحانی نویسنده و مترجم و نویسنده فرهنگ لغت فارسی کردی

دکتر محمدصدیق مفتی‌زاده

مجتبی میرزاده آهنگساز بزرگ

عبدالله هزارکانیان استاد آیت الله مردخ و عالم سنندج

عبدالله تا استاد ادبیات عرب

مجتبی شمسی‌پور دکترا شیمی تجزیه. چهره ماندگار ایران.استاد دانشگاه رازی کرمانشاه

محی‌الدین زنگنه، نمایشنامه‌نویس عراقی.

(سعید نجاری)آسو

ارکان/جوانرو بازدید : 413 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (1)


3

از مذهب ماد نیز اطلاع درستی در دست نیست ولی از تصویر برجسته‌ای که در «قیزقاپان» از دوره ماد پیدا شده و آن پادشاه و روحانی را در دو طرف مشعل آتش نشان می‌دهد، برمی‌آید که مادها هم میتراپرست بوده‌اند و اگر گفته تاریخ نویسان راست باشد که زردشت از کنار دریاچه «چیچست» برخاسته باید گفت مادها نیز به دو نیروی آهورامزدا و اهریمن عقیده داشتند، بنابر عقیده همین محققان مغ‌ها که طایفه روحانی مادها بودند، مذهب را با سحر و جادو آلوده ساختند و زردشت چون خواست دین را پاک گرداند مغ‌ها بر او شوریدند و وی به ناچار به باختر رفت و در آنجا دین خود را گسترد"

ارکان/جوانرو بازدید : 570 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (1)


2

  مادها قوم ایرانی زبان و آریایی تباری هستند که دست کم  1100 سال پیش از زایش مسیح یا بیشتر به بخش های غربی سرزمین بزرگ ایران کهن رفته و به صورت جدی در آنجا ساکن شدند. سرزمین ماد به دو بخش «ماد بزرگ» و «ماد خُرد» یا کوچک بخش بندی می‌شد. ماد کوچک سرزمین کنونی آذربایجان را شمال می‌شد(تنها سرزمین های پایین رود ارس) و ماد بزرگ بخش‌های ری, کردستان (ایران, عراق ترکیه), بخشی از لرستان, همدان, اسپهان و کرمانشاه را شامل می‌شد.

  همانگونه که در جستار "سگرتی‌های آریایی" آشکار شد پیش از مادها, اقوام دیگر ایرانی‌زبان و آریایی‌تبار چون سگرتی‌ها و پارسیان در این بخش حضور داشته‌اند. در گزارشی که در آن به یورش «شلمانسر سوم» شاه آشور پرداخته شده از «پاسوراها» در کوه‌های کردستان یاد شده است و پس از آن در سنگ‌نبشته‌های دیگر شاهان آشوری از قوم «مادای» یا شده است. آشکار است که این اقوام یعنی سگرتی‌ها و پارس‌ها مدت زمان قابل توجهی را در سرزمین ماد حضور داشته‌اند.

دیااُکو

 مادها نزدیک سده‌ی 8 پ.ز. آشکارا مورد تاخت و تاز و غارت‌گری همسایگان آشوری خود بودند ولی این تُرک‌تازی‌ها هیچ‌گاه نتوانست به صورت کامل ایشان را از پای درآورد. این وضعیت بایستگی(لزوم) ایجاد یک دولت توانمند متمرکز و سپاهی سامان داده شده را برای مادها آشکار ساخت و همین انگیزه دلیلی بود بر راه اندازی نخستین فرمانروایی آریایی به دست مادها. باید گوشزد نمود که از دیدگاه گستردگی و دستگاه شاهنشاهی نمی‌توان سخنان هرودت از تاریخ ماد (کتاب یکم, بند 96) را درست دانست. هرودت «دیوکس» را بنیان‌گذار پادشاهی ماد می‌شناساند و راه اندازی گارد شخصی, ساخت شهر و کاخ پادشاهی, برپا ساختن تشریفات درباری و گِرد هَم آوردن ِ قبایل ماد به او منسوب می‌کند.

  باید پذیرفت که دیااُکو در واقع یک آشورستیز بود از شمار فراوان. همین آشورستیزی و هم‌پیمانی با دیگر آشورستیزان در درازای تاریخ باعث شده است از دیااُکوی ماد چهره‌ای افسانه‌ای ساخته شود و او را سر دودمان پادشاهی ماد بشناسند. پایتخت او (ایران) را «هگمتانه» (همدان) بازشناسانده‌اند.

فرورتیش / خشتریته

  پس از شکست دیااُکو از «سارگُن دوم» شاه آشور, پسر وی «فرائورتس» (فرورتیش) -برپایه‌بازگویی هردوت- به شاهی رسید. در اینجا گواهی هردوت با منابع آشوری نمی‌خواند چرا که منابع آشوری از وی به عنوان فرمانروای ماد یادی نشده و «کشتریتو»  ( خشتریته) سرکرده‌ی شورشی یک شهرک ِ کاسی نشین ِ شناسانده می‌شود. او توانست با بهره‌گیری از هم‌کاری و هم‌پیمانی با جنگجویان آریایی تبار مادی, مانایی, کمیری و سکایی در نیمه‌ی سده‌ی هفتم پ.ز. شماری از ایالت های فرمان‌بردار آشور را در شرق تاراج کند. چنین اتحادیه‌ای که از اقوام آریایی تشکیل یافته باشد تا آن روز بی همتا بود و از این دید نخستین به شمار می‌آید. از دید هرودت از زمان فرورتیش پارس‌ها نیز خراج‌گذار مادها شدند و در این اتحادیه شرکت داشتند.

 

هووخشتره / ایشتوویگو

  «هووخشتره» پس از پدرش خشتریته به پادشاهی رسید و کمابیش راه پدر را دنبال کرد و کارهای پیشینیان خود را تکمیل نمود. واپسین پادشاه پادشاه ماد ایشتوویگو (احتمالا آستیاگ) بود که به دست نوه‌ی خود «کورش بزرگ» برکنار شد. مادها در درازای این سال‌ها آرام آرام توانستند پایه‌گذار فرمانروایی آریایی و ایرانی باشند. ایشان با گِردهَم آوردن اقوام آریایی و سپس هم‌کاری و هم‌پیمانی با بابل توانستند به تُرک‌تازی و فرمانروایی هراس‌انگیز آشوریان پایان دهند و این دولت توانمند و با پیشینه را برای همیشه از روزگار بزُدایند. پارسیان که از هر دید با مادها هم‌ریشه و هم‌تبار به شمار می‌آیند احتمالا شمار فراوانی از الگوها و نهادهای شهری‌گری خویش را از مادها آموخته و برگرفته‌اند. پس از برانداخته شدن «آستیاگ» به دست کورش دوم هخامنشی, مادها همچنان جایگاه والای خود را در دستگاه فرمانروایی هخامنشی حفظ کردند.

شیر سنگی همدان مربوط به دوران مادها

ارکان/جوانرو بازدید : 674 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


لک ها گروهی مستقل از اقوام آریایی هستند که در استانهای لرستان، کرمانشاه، ایلام، همدان، کرکوک، خانقین و بخشهایی دیگر از کشور عراق سکونت دارند. گروه هایی نیز به مناطق متعدد کشور از جمله به شهرستان های کجور، کلاردشت، تیت دره، مکارود در شمال و گروهایی نیز به استان های فارس، قزوین، شمال خراسان و ورامین در استان تهران تبعید شده اند. این قوم یکی از سه شاخه ی اصلی اقوام آریایی به نام مادها هستند که نخستین حکومت و تمدن مدرن را در غرب ایران زمین بنیان نهادند. زبان آنها بازمانده زبان های اصیل اوستایی و پهلوی است که به دلیل شرایط خاص جغرافیایی این مناطق، کمتر دچار تغییر و تحول شده است.

زبان لکی در میان مردمان ساکن در جنوب نواحی غربی ایران (در قسمتهایی از کرمانشاه و ایلام) و نواحی سردسیر شمال و شمال غربی استان لرستان رایج است و هم اکنون انبوهی از مردمان این مناطق بدان تکلم می‌کنند. حوزه گسترش گویش لکی به ترتیب از شمال شرق به شمال غرب عبارتند از :

بخش چقلوندی یا هرو در شمال شرق،زاغه و بخش‌هایی از شهرستان بروجرد. بیشتر لک زبانان بروجرد در بخش سیلاخور(منطقه چالان چوالان)هستند.

شهرستان سلسله یا الشتر در شمال

شهرستان دلفان یا نورآباد در شمال غرب

مناطق شمال و شمال غربی شهرستان کوهدشت و نواحی شمالی بخش چگنی

بخشهایی از شهرستان شیروان چرداول-دره شهر و آبدانان.

در کردستان عراق(جنوب کردستان) تعداد گویشوران لک بیشتر از ایران است.

شهرهای صحنه،کنگاور،سنقرودینوردر استان کرمانشاه و بخش‌هایی از تویسرکان، نهاوندواسدآباد در استان همدان.

در میان مناطق یاد شده، دهستان قلایی واقع در جنوب شهرستان سلسله و نیز طوایف امیر، در شمال دشت الشتر به گویش لری تکلم می‌کنند. شهرستان دلفان در بخش لکی‌زبان مرکزیت دارد و تقریبآ همه اهالی آن به لکی سخن می‌گویند، از اینرو می‌توان این شهرستان را مرکز لکستان دانست.

گویش لکی با گویش‌های جنوبی زبان کردی به ویژه گویش‌های سورانی و گورانی نزدیکی دارد و از دیدگاه زبانشناختی لکی حلقه میانی زبان‌های کردی‌تبار و فارسی‌تبار به شمار می‌آید. زبان کردی و شاخه‌های متعدد آن از دیدگاه تحولات تاریخی زبانها و لهجه‌های ایرانی جزو زبان‌های "شمال غربی" ایران محسوب می‌‌گردند. البته برخی ادعا کرده‌ اند که‌ زبان لکی عضوی خارج از زبان کردی و لری می‌‌باشد. درتاریخ‌های گذشتگان از جمله تاریخ گزیده نوشته حمدالله مستوفی از الشتر به عنوان یکی از ایالات بزرگ کردستان یاد شده است.

یکی از ویژگی‌های گویش لکی، دارا بودن آثار نوشتاری است. برخی از این آثار متعلق به فرقه یارسان (اهل حق) می‌‌باشد. گروهی از تیره‌های لک دلفان پیرو کیش یارسان می‌‌باشند. گویش لکی از لحاظ ساختار زبانی و اشتراکات واژگانی از گویش‌های لری کاملاً متمایز است. این گویش با توجه به دگرگونی‌های آوایی زبانهای ایرانی در دوره باستان و میانه پیوندگاه گویش‌های ایرانی "شمال غربی" و جنوب‌ غربی را تشکیل می‌‌دهد. در حالیکه زبان لری و شاخه‌های آن جزو زبان‌های ایرانی "جنوب غربی" (فارسی‌تبار) شمرده می‌شوند.از ویژگی‌های لکی، داشتن فرهنگ غنی مکتوب است. برخی آثار سرایندگان لک در تذکره به همت مرحوم اسفندیار خان غضنفری تحت عنوان "گلزار ادب لرستان" گردآوری شده است. این تذکره با لری پیوندی ندارد. از دیگر آثار مکتوب می‌‌توان به سروده‌های اهل حق نظیر: کلام خان الماس، نامه سرانجام، هفتوانه اشاره کرد. دیگر اثر مشهور شاهنامه لکی است که اخیرا انتشارات اساطیر آن را منتشر کرده است و...

ارکان/جوانرو بازدید : 695 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


این روزها سریالی از شبکه 3 سیما پخش می شود به نام «ستایش» که طرفداران زیادی پیدا کرده است در این مطلب قصد دارم دو بازیگر کرد این سریال را مختصرا معرفی نمایم ایم دو بازیگر جناب اقای سلطانیان و سرکار خانم بوبانی هستند یکی از دیار کرمانشاه و دیگری از سنندج که به زیبایی در این سریال نقش ایفا کرده اند...

اسماعیل سلطانیان

 

اسماعیل سلطانیان متولد 1333 كرمانشاه، فارغ التحصیل بازیگری و كارگردانی تئاتر از دانشكده هنرهای دراماتیك است. وی فعالیت هنری را سال 1349 كارگردانی تئاتر آغاز كرد.

مختصری از زندگی ، فعالیتهای آقای سلطانیا از زبان خودشان

الف : فراگیری دانش بازیگری

1- سال 1349 مرکزی به نام مرکز آموزش هنرهای دراماتیک که از طرف اداره تائتر تهران ماموریت داشت،به سرپرستی آقای آتش تقی پور در شهر کرمانشاه اقدام به پذیرش هنرجو نماید. اینجانب اسماعیل سلطانیان نیز همانند خیل عظیم مشتاقان هنر ثبت نام نمودم سپس طی یک امتحان کتبی ،شفاهی و عملی تعدادی دختر و پسر انتخاب و به مدت شش ماه تحت آموزش به مربیگری استاد ارجمندم آقای آتش تقی پور قرار گرفتیم. پس از اتمام دوره هم گواهی نامه ای مبنی برگذراندن این کلاس ها به هنر جویان داده شد از جمله اینجانب اسماعیل سلطانیان که این گواهینامه را بیش از گواهینامه لیسانسم دوست می دارم و برای آن ارزش ویژه قائل هستم زیرا مسیر زندگی مرا بطور کلی تغییر داد.

2- در سال 1357 پس از پایان دوران سربازی وقبول شدن در کنکور سراسری جهت شرکت در دانشکده هنرهای دراماتیک که خود امتحاناتی ویژه و تخصصی داشت ثبت نام کردم . پس از موفقعیت در امتحانات کتبی ، شفاهی و عملی بعنوان دانشجو پذیرفته شده و ازمهر ماه همان سال در رشته بازیگری مشغول به تحصیل گردیدم و درسال 1364 موفق به اخذ لیسانس در رشته بازیگری وکارگردانی شدم.

  ب : فعالیت در زمینه تدریس تائتر و هنرهای نمایشی

1- سال 1357 بوسیله آقای سعید کشان فلاح به خانه جوانان بیسیم نجف آباد واقع در میدان خراسان به عنوان مربی تائتر معرفی شدم . در این زمان طی سه دوره سه ماهه هنر جویان آموزش های تئوری وعملی تائتر را فرا می گرفتند این کلاسها تا پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی تداوم داشت .

2- سال 1360 بدرخواست معاونت فرهنگی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از مرکز اسلامی تائتر جهت آموزش تعدادی از برادران سپاه آقای محمد کاسبی سرپرست مرکز اسلامی تائتر مرا مامورآموزش به این هنر جویان نمود. یک دوره سه ماهه فشرده برای آنان برنامه ریزی گردید و در پایان آموزش نمایشنامه طلوع دهکده موضوعی در رابطه با دفاع مقدس به نویسندگی و کارگردانی اینجانب اسماعیل سلطانیان بطور عملی با این هنر جویان کار و نهایت به مدت یکماه در سالن تائتر شهر به روی صحنه برده شد بعدها نیز بارها بوسیله همین گروه در مناطق مختلف جنگ اجراء گردید.

3- در سال 1364 بدرخواست مسئولین امور تربیتی آموزش و پرورش از حوزه هنری جهت آموزش مسئولین مناطق بیست گانه استان تهران آقای سعید کشان فلاح سرپرست واحد تائتر حوزه هنری اینجانب اسماعیل سلطانیان را مامور به تشکیل کلاس ها نمودند.

طبق برنامه ریزی تدریس دانشگاهی آنهم بطور فشرده مدت یک سال دروس را به آنان تعلیم دادم و پس از گرفتن امتحان حوزه هنری به آنان گواهینامه شرکت و گذرندن دوره یکساله تائتر دادند تا تک تک این عزیزان طبق ماموریتی که داشتند بتوانند در منطقه خود تشکیل واحد تائتر داده و به هنر جویان تعلیم دهند.

4- سال 1365 حوزه هنری اقدام به پذیرش هنر جوی داوطلب در رشته هنرهای نمایشی بالاخص تائتر جهت استفاده از آنان برای تائتر و سینمای حوزه نمود. به درخواست حوزه هنری و ماموریتی که آقای سعید کشان فلاح به اینجانب دادند شخصاً مربی دو دوره شش ماهه تشکیل شده این کلاس ها شدم .

5- در سال 78 و 79 به مدت 15 ماه به دعوت آقای حسین نصرآبادی مسئول وقت کانون های تائتر سازمان فرهنگی و هنری شهرداری در فرهنگسرای بهمن اقدام به تشکیل کانون نمایش نمودم در طی این مدت حداقل 18گروه تائتری تشکیل گردید. ضمن آموزش تئوری به آنان در به روی صحنه بردن آثارشان که محصول همین کلاس ها بود یاری و کمکشان می کردم.

ج : مشاغلی بجز رشته تخصصی بازیگری اینجانب اسماعیل سلطانیان که در آنها فعالیت داشته ام

1- عضو شورای نظارت بر نمایش از سال 1360 تا 1366

2- داوری در جشنواره های دهه فجر و تائتر دفاع مقدس

د : تالیف ونویسندگی

1- نمایشنامه حماسه سازان در زمینه دفاع مقدس که توسط مرکز اسلامی تائتر به طور گسترده تکثیر و قالب گروه های نمایشی سرار ایران آن را اجراء نمودند.

2- طلوع دهکده باراول بوسیله خودم با بچه های سپاه در سالن چهارسو اجرا سپس بوسیله مرکز اسلامی تائتر تکثیر و بعد بوسیله حوزه هنری چاپ شد.

3- خون سبز که در اولین مسابقه نمایشنامه نویسی مرکز هنر های نمایشی شرکت موفق به اخذ جایزه نقدی شده سپس بوسیله وزارت ارشاد اسلامی چاپ شد.

4- نمایشنامه مات به کارگردانی حسین عابد در سالن چهار سوی تائتر شهر اجرا سپس بوسیله مرکز اسلامی تائتر تکثیر شد.

5- نمایشنامه فرازی دیگر که بوسیله خودم کارگردانی و در دهه فجر شرکت سپس به مدت یک ماه در تالار وحدت اجراء شد.

6- نمایشنامه تیغ بوسیله خودم کارگردانی و در تالار اندیشه حوزه هنری به مدت یک ماه اجرا شد.

7- قصه نیاز – بوسیله آقای علی اشرف درویشان در یکی از مجموعه های قصه های کودکان و نوجوانان چاپ شد.

8- قصه دانه گندم : چاپ در مجله سروش

9- فیلم نامه پناهنده: چاپ در مجله سروش

10- فیلم نامه آسمان را سقف بشکافته : چاپ در مجله سروش سپس به کارگردانی آقای حسینی و تهیه کنندگی آقای احمد رضا گرشا سبی ساخته شد واز شبکه 2 سیما پخش گردید.

11- فیلم نامه پناهنده : چاپ در مجله سروش

12- فیلمنامه خون سبز : مصوب شورای نظارت وزارت ارشاد می باشد. بوسیله آقای عباس باصری در مرکز آموزش فیلم سازی ساخته شد و از شبکه 1 سیما پخش گردید.

13- فیلم نامه شبگیر : به کارگردانی خودم بصورت 16 میلیمتری در حوزه هنری ساخته شد و در چندین جشنواره فیلم های کوتاه کودکان و نوجوان نمایش داده شد.

14- فیلمنامه همه دختران من : به کارگردانی خودم به عنوان یک فیلم سینمائی در سبحان فیلم ساخته شد . اول اکران شد بعد بوسیله رسانه های تصویری تکثیر گردید سپس چند بار از شبکه های مختلف صدا و سیما پخش شد چند بار هم بوسیله شبکه های خارجی بدون اجازه پخش گردید.

س : بازیگردانی

بنیان گذار بازیگردانی در ایران با فیلم های ذیل

1- عبور به کارگردانی آقای کمال تبریزی

2- دیده بان به کار گردانی آقای ابراهیم حاتمی کیا

3- مهاجر به کارگردانی آقای ابراهیم حاتمی کیا

4- وصل نیکان به کارگردانی آقای ابراهیم حاتم کیا

5 – بر بال فرشتگان به کارگردانی آقای جواد شمقدری

6- زندانی 707 به کارگردانی آقای حبیب ا... بهمنی

قابل ذکر است به جز زندانی 707 پنج فیلم اول بازیگرانش همه نابازیگران بوده و از بین کوچه و بازار به اقتضاء نقش انتخاب می شدند . بازیگر نقش اول فیلم دیده بان آقای مهرداد سلیمانی کاندید بهترین بازیگر سال و بازیگر نقش اول فیلم مهاجر آقای علیرضا خاتمی نیز کاندید بهترین بازیگر سال شدند.

بعد از اینجانب بازیگردانی بوسیله دیگر دوستان و همکاران ارجمندم ادامه و تا کنون نیز این پست مهم در سینما و تلویزیون تداوم دارد.  به جرات می توانم بگویم در هر فیلم سریالی که نام بازگردانی در آن قید شده حداقل از نظر شخصیت پردازی و ارائه نقش بهترین اثر بوده و خواهد بود.

ص : حضور در جبهه های حق علیه باطل

1- نوروز سال 1361 با نمایشنامه صدام – صد – دام نویسنده و کارگردان محمود فرهنگ در سمت بازیگری به جبهه جنگی جنوب ایران ( آبادان – اهواز –شادگان) رفته اجرای نمایش داشتیم.

2-سال 1365 به عنوان بازیگر در نمایش ماجرای طبس به نویسندگی و کارگردانی عسگر قدس به ایلام ، کرمانشاه و کردستان رفته به اجرای نمایش فوق پرداختیم و در مورخه  31/6/65 موفق به اخذ لوح یادبود و جوایز دیگر از جشنواره سنگر به عنوان بهترین بازیگر نقش اول مرد شدم.

3- سال 1366 با نمایش اسب سفید به کارگردانی و بازیگری اینجانب به مناطق غرب ایلام ( محور های صالح آباد – مهران – میمک ) کرمانشاه و کردستان حضور یافته به اجرای نمایش فوق پرداختیم.

منبع: وبلاگ شرح احوال روزگاران سلطانیان http://www.esmailsoltanian.blogfa.com/

                                                      مریم بوبانی

                                

مریم بوبانی در سال ۱۳۳۲ در سنندج به دنیا آمد. دو سال در کلاس‌های آزاد بازیگری بازیگری آموخت و در 1376 با بازی در مهر مادری   در نقشی فرعی بازی درسینما را آغاز کرد.

 

ارکان/جوانرو بازدید : 534 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)



به علت اینکه آمارگیری دقیقی از جمعیت کردها انجام نگرفته تمام آمارهای ارائه شده تخمینی هستند. بنا بر برآوردهای غیررسمی جمعیت و مساحت این منطقه به طور تقریبی در سال ۲۰۰۹، ۲۸٬۵ [۵] تا ۳۰ میلیون [۶۰] تن در منطقه‌ای به وسعت ۱۹۰۰۰۰ کیلو متر مربع است. ناحیه زیست کردزبانها عمدتاً کوهستانی است که از شرق به دامنه‌های شرقی کوه‌های زاگرس منتهی می‌شود. از این قسمت به طرف جنوب و حد فاصل همدان و سنندج امتداد می‌یابد. در طرف جنوب هم کرمانشاه، ایلام و بخش‌هایی ازلرستان و از طرف دیگر به کرکوک و موصل ختم می‌شود. از شمال به طرف ماردین، ویران‌شهر و اورفه امتداد یافته، آن گاه از شمال به طرف ملاطیه و حوزه رود فرات می‌رود تا به کمالیه می‌رسد. در قسمت‌های شمالی کردستان محدود به کوهستانهای مرگان‌داغ و هارال‌داغ است که به طرف ارزنجان و ارزروم امتداد می‌یابد. البته در تمام مناطق ذکر شده بسیاری اقوام غیر کردزبان نیز زندگی می‌کنند.

کوههای این منطقه در زمستانها پوشیده از برف است و در تابستانها با آب شدن برفها به مانند فرشی سبز رنگ از زیباترین مناطق دیدنی جهان می‌شود. چراگاههای آن که در دورانهای دور پرورش دهنده اسب‌های مادی بوده‌اند امروزه نیز برای چرای رمه‌ها و دام‌های ایل‌های کرد ایران از اهمیت به سزایی برخوردارند. مناطق کردستان اگر چه کوهستانی است اما همین مناطق کوهستانی دارای دره‌های وسیع و حاصلخیزی نیز است.

تمام سرزمین کردستان از زمان امپراتوری ماد تا سال ۱۵۱۴ میلادی یکی از ایالات ایران بود. در جنگ چالدران که بین نیروهای شاه اسماعیل اول صفوی و سلطان سلیم اول عثمانی در سال ۱۵۱۴ میلادی انجام گرفت بر اثر شکست ایران، بخشی از سرزمین کردستان از ایران جدا شد و نصیب عثمانی گردید. امپراتوری عثمانی سالها بر بخش جدا شده سرزمین کردستان از ایران، فرمان‌راندند تا اینکه با پایان جنگ جهانی اول و نابودی امپراتوری عثمانی متصرفات آن: سرزمین کردستان، سرزمینهای عربی، آسیای کوچک و بالکان تدریجاً تقسیم و یا مستقل گردیدند. بخش جدا شده سرزمین کردستان از ایران، در نقشهٔ جغرافیای امروزی در سه کشور ترکیه، عراق، و سوریه قرار می‌گیرد.

ارکان/جوانرو بازدید : 600 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (1)


با آغاز حمله اعراب به رهبری عمر در سالهای (۶۳۴-۶۴۲ م.) نواحی اربیل، موصل و نصیبین که نواحی کردنشین بودند به تصرف اعراب درآمد بعد از عمر، در دوره جانشین وی عثمان نیز مناطق شمالی کردها و مناطق قفقاز به تصرف درآمد.

پس از حمله اعراب کردها دست به شورش‌های متعدد و مقاومت زدند. مثلا محمد بن جریر طبری مینویسد:

…در همین روز خبر رسید که «موصل» بشوریده و کردان در آن‌جا پراکنده‌اند. مُسَیب‌بن زُهیر، حاکم کوفه، که دوست یحیی‌بن خالد بود، به منصور (خلیفه عباسی) پیشنهاد کرد که کار خواباندن شورش کردان را به خالد واگذارد که «او برای خواباندن آن شورش تواناست». منصور این پیشنهاد را پذیرفت و خالد را به حکومت موصل برگماشت… (تاریخ طبری، ج۱۱، ص۴۹۷۷).


حدود سالهای (۱۹۱۰ م.) پوست پارهٔ کهنه‌ای در کاوشهای روستای «هزارمیرد» استان سلیمانیه به دست آمد[نیازمند منبع] که در آن چهار بند سرود به زبان کردی سره و با خط پهلوی نوشته شده‌است. این چهار بند شعر که به نام هرمزگان نامیده شده، یادآور حمله اعراب به سرزمین کردستان و کشت و کشتار آنان است. برابر داوری دانشمندان، این نوشته از همان آغاز هجوم اعراب است. این شعر کردی که مایهٔ اندوه هر کردی می‌شود، دورنمای آن روزگار را به خوبی نشان می‌دهد:

هورمزگان رمان، ئاتران کوژان
ویشان شارده وه گه وره ی گه وره کان
زوورکاری ئاره ب کردنه خاپوور
گنائی پاله هه تا شاره زوور
شه ن و که نیکا وه دیل بشینا
مه رد ئازا تلیاوه رووی هویناوا
ره وشتی زه رده شت مانووه بی که س
به زیکا و نیکا هورمه زد و هویچ که س
  • ترجمه به فارسی
معابد ویران و آتش‌ها خاموش شدند
بزرگ بزرگان خود را مخفی نمودند
عرب ظالم ویران کردند
روستای "پاله" را تا «شهرزور»
زنان و دختران را به بردگی بردند
مردان دلیر در خون غلتیدند
آیین زرتشت کسی را ندارد
اهورامزدا به هیچکس ترحم نکرد...

ارکان/جوانرو بازدید : 468 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


محدوده‌ مناطقی که در آن‌ها زبان کردی به عنوان زبان مادری سخن گفته می شود.
نوشتار اصلی: کردی


هنگامی که از زبان کردی سخن به میان می‌آید، مقصود زبانی است که کردها هم اینک با آن سخن می‌گویند. زبان شناسان و شرق شناسان غربی گفته‌اند که: این زبان از زبانهای هندواروپایی و خانواده‌های هند و ایرانی و در زمرهٔ زبانهای ایرانی است و با زبان فارسی قرابت نزدیکی دارد.

کردی از ریشه زبان‌های ایران قبل از حمله اعراب به ایران است. این گویش از عربی و ترکی تأثیر چندان نپذیرفته و کمابیش اصیل مانده‌است. زبان کردی دارای ادبی بسیار پهناور است. قدیم‌ترین نوشته به زبان پهلوی اشکانی قباله‌ای است که از اورامان در کردستان به دست آمده.[۶۱]

کردی که اکثر کردها در (ایران، ترکیه، عراق و سوریه) با آن صحبت می‌کنند زبان ادبی و نیمه رسمی به شمار می‌رود و در کشور عراق از زمان اشغال قوای انگلیس (۱۹۱۸ م.) تاکنون در مدارس تدریس می‌شود.

زبان کردی شامل گویشهای متعددی است یکی کورمانجی شرقی یا مکری در بوكان ،سلیمانیه و سنه؛ و یکی کورمانجی غربی در دیار بکر و رضائیه و ایروان و ارزروم و شمال سوریه و شمال خراسان. گروه اصلی دیگر یا گروه کردی جنوبی در منطقه کرمانشاه و بختیاری. [۳۲].

کرمانجی گویش کردهای شمال خراسان، ناحیه مرزی ایران و ترکیه، روستاهای تکاب وشاهیندژ، شرق ترکیه و شمال عراق است. سورانی در بخش میانی مناطق کردنشین ایران و همچنین در نیمه جنوبی کردستان عراق صحبت می‌شود. شهرهای اصلی سورانی‌زبان عبارتند از: بوكان، مهاباد، سنندج، سلیمانیه، اربیل و کرکوک که بدان تکلم دارند. کردی جنوبی دارای لهجه‌های کردی کرمانشاهی، کلیایی، سنجابی، کلهری، لکی و فیلی است که در استان کرمانشاه و استان ایلام و استان لرستان و مناطق هم مرز با این دو استان در کشور عراق یعنی استان دیاله و بخشهایی از کرکوک و موسل بدان تکلم دارند.

به نظر دانشمندان زبان شناس و شرق شناس قبایل ماد و پارس همزبان بوده و هر دو به یک گویش سخن می‌گفته‌اند. تئودور نولدکه خاورشناس آلمانی، معتقد است که زبان مادی بدون شک خویشاوندی بسیار نزدیکی با زبان پارسی باستان داشته، اکنون با کاوش در مناطق غرب ایران از مادها آثاری در تپه هگمتانه در دست است. پروفسور ن. مکنزی نوشته است[۶] که در نظر اول می‎توان انتظار داشت که منظور از زبان مادی زبان کردی است. معتبرترین زبانشناس زبان کُردی ولادیمیر مینورسکی نیز همین نظر [۷] را تایید می‌کند:

«اگر کردها از نوادگان مادها نباشند، پس برسر ملتی چنین کهن و مقتدر چه آمده‌است و این همه قبیله و تیرهٔ مختلف کرد که به یک زبان ایرانی و جدای از زبان دیگر ایرانیان تکلم می‌کنند؛ از کجا آمده‌اند؟» (مینورسکی ۱۹۷۳)

پیدایش زبان کردی چگونه بوده است؟ آشکار است که زبان هر زاد و بومی زبان ساکنان آن است؛ اگر رویدادهای تاریخی باعث ایجاد تغییرات نژادی نشده باشد آن زبان همان زبان ساکنان دیرین آن سرزمین است. عکس این موضوع نیز صادق است. اینک ببینیم این موضوع در مورد زبان کردی چگونه صدق می‌کند؟

مادها در سال ۶۱۲ پیش از میلاد مسیح امپراتوری بزرگ ماد را بنیان نهادند و بدین ترتیب زبان مادی به زبان رسمی بدل شد. از آن زمان تا هنگام انتشار اسلام در کردستان، سیزده قرن سپری شده‌است. در این مدت طولانی سرزمین ماد بزرگ و کوچک و سرزمین‌های دیگری که به سرزمین ماد ملحق شده اند؛ از حیث نظامی و سیاسی بسیار دست به دست شده‌اند. و قدرت سیاسی به دست افراد مختلفی - که زبان آنها با زبان مادها متفاوت بوده‌است - افتاده‌است. هر حکومتی هم که برسر کار آمده زبان خود را به عنوان زبان رسمی تحمیل کرده‌است. در اوضاع واحوال آن روزگاران، که تمامی بنیادهای اجتماعی کم رنگ شده و رو به افول نهاده بوده‌است، این جابه جایی درقدرت نمی‌تواند از تأثیر نهادن بر این بنیادها برکنار بوده باشد. تاریخ، برخی رویدادها را ثبت کرده‌است که طی آن، سلطهٔ سیاسی بریک سرزمین، تغییرات نژادی بنیادی و ایستایی زبان را در آن سرزمین باعث شده‌است. امروز ردپای تأثیر جابه جایی در قدرت را در شرق قلمرو امپراتوری ماد به وضوح می‌توآن دید. به عکس در بخشی از غرب سرزمین ماد، بنیادها همچنان دست نخورده مانده‌است. بلکه تسلط مادها وضعیت نژادی و زبانی برخی از سرزمین‌هایی را که بعداً به قلمرو مادها ملحق شد، تغییر داده و به مسیر توسعهٔ مادی کشانده‌است و به موازات بخش غربی قلمرو خود، آنها را توسعه داده‌است. بیشتر تاریخ شناسان پر آوازه براین باورند که، کردهای امروز نوادگان مادهای دیروزند.


زبان پارتی
(پهلوانیک)، که به نظر زبان شناسان همراه با زبان مادی در زمرهٔ زبانهای شمال غربی، خانوادهٔ زبانهای ایرانی جای می‌گیرند؛ بیش از دیگر زبانها بر زبان کردی تأثیر نهاده‌است و امروزه رد پای این تأثیرات در گویش آیینی زبان کردی، دیده می‌شود.

هم‌زمان با سقوط و فروپاشی امپراتوری ساسانی و حمله اعراب به ایران در ایران، وقفهٔ تازه‌ای برای زبان کردی آغاز شد. زبان مادی در آن زمان به نسبت زبان رایج دوران اقتدار امپراتوری ماد، دستخوش تغییرات ۱۳۰۰ ساله شده بود. به همان نسبت که زبان پارسی باستان پیشرفت کرده و به زبان دری / پارسیک تبدیل شده و آمادگی و ظرفیت آنرا یافته‌است که زبان پارسی کنونی از آن جدا شود؛ زبان مادی هم پیشرفت کرده و دستخوش چنان تحولات و دگرگونی‌هایی شده؛ که استخراج زبان کردی از آن ممکن شده باشد.

ارکان/جوانرو بازدید : 629 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

بخش‌های کردنشین ایران


نواحی کردنشین ایران شامل استان کردستان، بخش‌هایی از استان آذربایجان غربی، استان کرمانشاه، بخش‌هایی از ایلام و بخش‌هایی از لرستان است. در قسمت‌هایی از استان خراسان شمالی و قسمت‌هایی از خراسان رضوی نیز مناطقی وجود دارند که مردم در آن مناطق به زبان کرمانجی صحبت می‌کنند که از این میان می‌توان به مناطق: اسفراین، بجنورد، شیروان، قوچان، درگز، چناران و باجگیران اشاره نمود. مردم کردتبار این مناطق بنا به روایت تاریخ از ایل افشار هستند که در زمان شاه اسماعیل از منطقه جنوب دریاچه ارومیه به این نواحی برای محافظت از قلمرو شاه اسماعیل کوچ داده شدند و بنا به روایتی دیگر شاه اسماعیل آنان را به خاطر تضعیف سرکشی خان‌های کرمانجی و استفاده از آنان در مقابله با حملات بی امان ازبکان به خراسان بزرگ کوچاند.[۶۳]

طبق قانون اساسی ایران تدریس ادبیات زبان‌های قومی از جمله زبان کردی در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است (اصول پانزدهم و نوزدهم) ولی در عمل تا امروز انجام نیافته‌است. همچنین در ایران تأسیس و انتشار رسانه‌های همگانی به زبان‌ها و یا گویش‌های منطقه‌ای کاملاً آزاد است، البته باز هم این را باید اضافه کرد که این قانون است و در عمل انتشار رسانه‌ها به زبان کردی با محدودیت روبرو است

ارکان/جوانرو بازدید : 708 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

دین و مذهب

کردها در استان‌های کرمانشاه و ایلام شیعه و بخشی اهل‌سنت هستند. در استان لرستان ایران جمعیت قابل ملاحظه کرد شیعه زندگی می‌کنند. کردهای خراسان نیز شیعه هستند. در استان کردستان و بخش‌هایی از استان آذربایجان غربی اهل‌سنت هستند. در بین کردها نزدیک به ۵۰ هزار خانوار و شاید بیشتر یزیدی هستند. علاوه بر این، جمعیت قابل ملاحظه‌ای از کردها که به یارسان و اهل حق معروفند در میان کردها هستند که مرکز سکونت آنها منطقه دالاهو و کرمانشاه و بصورت پراکنده در کردستان است. سایر کردها نیز مسیحی یا یهودی هستند.

آداب و رسوم

بوکه باران، از آداب و رسوم باران خواهی در کردستان است که در ایام خشکسالی یا سال هایی که میزان بارندگی آن کم است برگزار می شود. بوک به معنی عروسک است. دختران نوجوان روستا با استفاده از دو تکه چوب عروسکی ساخته و لباسی از پارچه های رنگی بر تن آن عروسک می پوشانند و برای آن سربندی درست می کنند. سپس آن عروسک را در دست می گیرند و در حالی که شعر می خوانند در کوچه ها می گردند. هنگام عبور « بوکه باران » از کوچه ها اهالی بر آن عروسک آب می پاشند به نیت این که باران و گندم در آن سال فراوان باشد. اهالی هدایایی مانند تخم مرغ، پول و یا گردو به دختران می دهند. دختران پس از گذراندن بوک ( عروسک ) از همه کوچه ها آن را به قبرستان و یا زیارتگاه موجود در روستا می برند، سپس آن را می سوزانند و یا به آب می اندازند و هدایای جمع آوری شده را بین خود تقسیم می کنند. اهالی روستای هشمیز از دهستان ژاورود شرقی، بخش مرکزی شهر سنندج در منطقه ای سرد و خشک در 36 کیلومتری جنوب غرب سنندج به این عروسک « بووکه چووینه »( bokâ cuwina) گویند و آن عروسک چوبی را در گهواره ای گذاشته و می چرخانند. این دختران هنگام چرخاندن عروسک در کوچه ها اشعاری را آواز وار و آهنگین و به صورت دسته جمعی می خوانند. [

ارکان/جوانرو بازدید : 554 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


در قرن دهم میلادی (۹۵۹ م.) حسن برزیکانی که رییس قبایل کرد برزینی (بارزانی ؟؟) بود خود را به فرمانروایی شرق کردستان رسانید و دینور و همدان و نهاوند را فتح کرد و دولت مستقل حسنویه (۳۴۸-۴۰۵ ق.) را بنیان گزارد. فرزند او ناصرالدین (۹۷۹-۱۰۱۴ م.) و نوه اش ظهیران هلال ابن بدر (۱۰۱۵-۱۰۱۴ م.) می‌باشند اینان از آل بویه اطاعت می‌کردند. حکومت حسنویه تا ۴۰۵ ق. ادامه یافته‌است. این سلسله به دست بنی عیاران از بین رفت.

بنی عیاران (۴۰۱ تا ۵۱۱ ق.) سلسله مستقل کرد در غرب ایران از بازماندگان خاندان حسنویه بودند. آخرین حاکم حسنویه امیر طاهر برزینی، است که توسط ابوالشوک (حسام الدوله) حاکم سلسله بنی عیاران از بین رفت. حکومت بنی عیاران تا ۵۱۱ ق. دوام داشته‌است. با حمله ترکمن‌های سلجوقی سلسله بنی عیاران از بین رفته و مقدمات حکومت اتابکان لرستان بوجود آمد.

اتابکان لرستان عنوان کلی حکومت سلسله مشهور به هزاراسپیان (هزاراسفیان) است که از اواخر عصر سلجوقیان بیش از چهار سده بر نواحی وسیعی در غرب ایران فرمان راندند. خاندان هزاراسپی نام سلسله‌ای است که از (۵۵۰ تا ۸۲۷ ق.)/(۱۱۵۵ تا ۱۴۲۴ م.) حکومت کرده‌اند. هزاراسپیان تا نیمه اول قرن نهم باقی بودند و آخرین ایشان که غیاث الدین کاوس نام داشت به دست سلطان ابراهیم بن شاهرخ تیموری برافتاد و سلسله ایشان انقراض یافت.

غیر از این سلسله یک سلسله کوچک دیگر نیز در ناحیهٔ لر کوچک حکومت می‌کرده و از اوایل قرن هفتم تا قرن دهم در آن ناحیه باقی بوده‌اند. سلسله امرای ناحیهٔ لر کوچک تا اواسط قرن دهم هجری یعنی تا ایام سلطنت شاه طهماسب اول صفوی باقی بودند و آخرین ایشان که ذکری از او باقی است شاه رستم بن جهانگیر ملقب به رستم خان است.

در غرب و مرکز ایران سلسله‌ای از دیلمیان به نام آل بویه از (۴۴۷-۳۲۰ ق.) که از مناطق شمال غربی برخاسته‌اند نواحی مرکزی و غربی و جنوبی ایران را از تصرف خلفا آزاد کردند. آل بویه سخت نیرو گرفتند و مدت ۱۲۷ سال حکومت راندند و چون خلفا در برابر آن‌ها چاره‌ای جز تسلیم ندیدند حکومت بغداد را به آنها واگذاشتند و خود بعنوان خلیفگی و احترامات ظاهری قناعت کردند.

علی بن بویه پس از فتح خوزستان، عازم فارس شد و احمد نیز به کرمان روی آورد و به فتح آن ولایت نایل آمد (۳۳۴ ق.) سپس، به بغداد رفت و المستکفی بالله – خلیفه عباسی – را مطیع خود ساخت.

آل بویه هیچ گاه به طور مستقیم در قلمرو حسنویه اعمال نفوذی نکردند تا زمان شمس الدوله دیلمی که ظهیرالدین را از حکمرانی انداخت و قلمرو او را مطیع خویش ساخت. فرزندان بویه ماهیگیر متصرفات خود را بین هم تقسیم کردند رکن الدوله دیلمی نواحی شمالی را تصاحب شد. که شامل قسمت‌های کردنشین نیز بود.

در سال ۹۹۰ میلادی به هنگام مرگ کردباد حکمران انتصابی خلیفه برادرزاده اش ابوعلی مروان، حکمران نواحی دیاربکر، میافارقین آمیدنی (آمید) و نصیبین را به دست آورد.این مناطق بعد از مرگ عضدالدوله دیلمی از دست آل بویه خارج شده بود. اینان که به مروانیان معروف شدند بعدها از خلیفه عباسی روی گردان و به فاطمیان گرویدند.

صلاح‌الدین ایوبی (۵۳۲ ق. - ۱۷ صفر ۵۸۹ ق.) یکی از سرداران کرد و مسلمان جنگ‌های صلیبی بود. از دوره صلاح الدین سرداران کرد توانستند فراتر از منطقه‌های کردنشین قدرت خود را بسط دهند. با پیروزی صلاح‌الدین ایوبی در جنگ‌های صلیبی، صلاح‌الدین ایوبی به حکومت رسید. وی موسس سلسله ایوبیان است.

ایوبیان دودمانی کردتبار بودند که از ۱۱۷۱ تا ۱۲۶۰/۱۲۵۰م در مصر و سوریه و عراق فرمانروایی کردند. پایتخت‌های ایشان دمشق و قاهره بود. تنها حلب تا سال ۱۳۹۰ م. در اختیار خاندان ایوبی (ایوبیان) قرار داشت. توان و خصوصیات جنگی صلاح الدین او را به عنوان یکی از قهرمانان افسانه‌ای جنگ با صلیبیون درآورد.

سلسله‌های حسنویه، بنی عیاران، آل بویه، فضلویه، هزاراسپیان، مروانیان، ایوبیان و اردلان از نژاد قبایل ایرانی کرد بودند.

ارکان/جوانرو بازدید : 487 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


هم‌زمان با روی کار آمدن ترکمن‌های سلجوقی (۵۱۱ ق.) و پادشاهی سلطان سنجر برای اولین بار ایالتی به نام کردستان تأسیس گردید.

حمدالله مستوفی در کتاب نزهةالقلوب در سال ۷۴۰ هجری نخستین کسی بود که اسم کردستان و شانزده ایلات آن را آورده‌است:

کردستان و آن شانزده ولایت است و حدودش به ولایات عرب و خوزستان و عراق عجم و آذربایجان و دیاربکر پیوسته‌است. آلانی، الیشتر، بهار، خفتیان، دربند، تاج خاتون، دربند رنگی، دزبیل، دینور، سلطان آباد، چمچمال، شهر زور، کرمانشاه (قرمیسین) هرسین، وسطام.

اتابکان ترکمن

اتابکان ترکمن نیز مدت مدیدی قلمرو کردها را زیر قدرت خود داشتند. که تعدای از آنها بر این مناطق حکومت کردند از قبیل: ۱) نوادگان سبکتکین (۱۱۴۴-۱۲۳۲ م.) در اطراف اربیل که اولین آنها زین الدین علی پسر کوچک سبکتکین است.

۲) اورتوکی‌ (۱۱۰۱-۱۳۱۲ م.) که اولین حکمران آنها ارتوک است. که بر دیار بکر و مدتی بر حلب و ماردین حکومت می‌کردند.

شاهان ارمنی

۳) شاهان ارمنی (۱۱۰۰-۱۲۰۷ م.) که موسی لهنا لقمان قبطی است. در این دوره اینان به دلیل مراوده با اعراب، عرب شده بودند ولی کردها تلاشی برای از بین بردن آنها انجام ندادند یا این وجود کردها زبان خویش را حفظ کردند.

ارکان/جوانرو بازدید : 549 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

بعد از حمله مغول به ایران، به دنبال جنگ و زدوخورد جلال الدین خوارزمشاه با آنها و فرار او به مناطق شرقی و سپس ورود به ایران و امدن به مناطق کردنشین، مغولها سراسر ایران برای از بین بردن جلال الدین درهم نوردیدند. جلال الدین مدتی در غرب ایران حکومت کرد که با روسای محلی و اتابکان درگیر شد. در سال ۱۲۱۳ میلادی سلطان جلال الدین خوارزمشاه کشته شد. هلاکوخان مغول نیز بعد فتح نواحی مرکزی ایران و قلاع اسماعیلیه از طریق همدان و کرمانشاه به بغداد رفت و اخرین خلیفه عباسی را اسیر و به طرز فجیعی مقتول کرد. در این زمان دیگر مناطق کرد نشین از خطر مغول در امان نبودند. در سال ۱۲۵۹ میلادی دو لشکر از سه لشکر مغول تمام نواحی کردنشین را در هم در نوردیده و به طرف دریاچه وان رهسپار شدند.در این درگیریها غیر از میافارقین که یکی از ایوبیان به نام کامل محمد مقاوتی به خرج داد بقیه مناطق بدون خونریزی شدید به دست مغولها افتاد.

ایلخانان مغول

در سال ۱۲۹۷م. کردها اربیل را محاصره نمودند و به لشکر مغول حمله کردند. بعد از مسلمان شدن ایلخان مغول به نام محمد خدابنده کردها به دلیل مسلمان بودن با او همکاری بیشتری نمودند. با ضعیف شدن ایلخانان مغول، امیران مغولی چوپانیان: امیر چوپان و حسن بزرگ چوپانیان قدرت را تا مدتی در دست داشتند که عاقبت ایلخانان در سال ۱۳۴۹ میلادی منقرض شدند. امدن و رفتن فرمانروایان ادامه داشت تا اینکه قدرت به امیران مغولی جلایریان رسید که بعدها مناطق کردنشین به بایزید رسید.

بعد از جلایریان، ترکمن‌های قراقویونلو حکومتی در کردستان تشکیل دادند که بعدها توسط ترکمن‌های آق‌قویونلو از این مناطق به عقب رانده شدند.

با ظهور تیمور گورکانی مناطق دیاربکر و ماردین به تصرف تیمور لنگ افتاد. در حملات تیمور به دلیل اینکه کردها چادرنشین بودند و به کوهستانها پناه برده بودند کمتر آسیب دیدند. بنابراین تا دوره صفویان سرزمینی که امروزه به کردستان مشهور است یک قسمت آن را جزیره و قسمت دیگر را اردلان مینامند که گاه تحت حکومت امیران مغولی جلایریان گاه تحت حکومت ترکمن‌های آق‌قویونلو و گاه تحت حکومت ترکمن‌های قراقویونلو بوده‌است که اینان خود به دست صفویان از بین رفتند.

ارکان/جوانرو بازدید : 594 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


عثمانی یکی از ناامن‌ترین و بی ثبات‌ترین همسایگان ایران محسوب می‌شد. به همین دلیل کشمکشهای مرزی میان دو کشور تا سقوط امپراتوری عثمانی همچنان ادامه یافت. عثمانیها در مواقع گوناگون از جمله مقارن با جنبش مشروطه‌خواهی ایران با استفاده از گرفتاریهای داخلی ایران، می‌کوشیدند تا قسمتهای مهمی از آذربایجان ایران را تحت سیاست وحدت کلیه ترک زبانان آسیا، به قلمرو خود ضمیمه کنند.

هشت سال قبل از جنگ جهانی اول (۱۹۱۸ - ۱۹۱۴ میلادی) کردستان ایران و چند استان دیگر غرب ایران، توسط ارتش عثمانی اشغال و تحت تسلط آنان در آمد. در جنگ جهانی اول دولت روسیه تزاری علیه دولت عثمانی و آلمان وارد جنگ شد و بخشی از ایران، خصوصا کردستان، به اشغال نیروهای روسیه تزاری درآمد. دولت عثمانی اعلام کرد که این جنگ (جنگ عثمانی و روسیه تزاری)، جنگ اسلام و کفر است و شیوخ کرد نیز با صدور فتوا آن را تایید کردند و مردم برای جهاد اعلام آمادگی کردند.

جنگ، قحطی و وبا بسیاری از مردم ایران و کردستان را به کام مرگ کشید. هنگامی که بزرگان کرد فهمیدند که جنگ عثمانی و روسیه تزاری به خاطر اسلام و کفر نیست با فرماندهان ارتش روسیه تزاری مخفیانه به مذاکره نشستند و اعلام بی طرفی کردند. دولت عثمانی از این کار آنان آگاه شد و دست به کشتار بزرگان کرد در کردستان زد.

پس از آغاز جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ م.)، دولت ایران بیطرفی کامل خود را اعلام کرد اما دولتهای درگیر در جنگ، این بیطرفی را نادیده گرفتند و نیروهای خود را از هر سو وارد ایران کردند. ارتش روسیه تزاری به فرماندهی ژنرال باراتف از بندر انزلی تا اصفهان را میدان تاخت و تاز خود قرار داد. عثمانی‌ها با حمایت آلمان از مرزهای غرب کشور تا مرکز همدان پیش آمدند و از آنجا راهی قفقاز و مرزهای روسیه شدند. واکنش متقابل روسیه تزاری چنان عثمانی‌ها را به عقب راند که آذربایجان شرقی در بهمن ۱۲۹۳ ش. به اشغال ارتش روسیه تزاری درآمد.

در سال ۱۹۱۸ میلادی جنگ جهانی اول با شکست امپراتوری عثمانی پایان یافت. انگلیس و فرانسه در کنفرانس سور اعلام موافقت با موجودیت دولت کرد کرده ولی سپس در کنفرانس لوزان از آن چشم پوشی کردند و موافقت خود را پس گرفتند. به همین دلیل نیز شیخ محمود برزنجی در مناطق کردستان عراق امروزین بر ضد انگلیس و عراق به پا خاست و تا ماه آوریل سال ۱۹۳۱ مقاومت کرد.

پس از جنگ جهانی اول تا جنگ جهانی دوم، بیش از هشت قیام مختلف و پراکنده در کردستان ایران، کردستان ترکیه، کردستان عراق و کردستان سوریه رخ داد. قیام شیخ محمود برزنجی در سلیمانیه (۱۹۳۲ـ۱۹۱۹)، اسماعیل‌آقا سمکو (۱۹۳۰ـ۱۹۲۰)، قیام شیخ سعید پیران (۱۹۲۵)، ژنرال احسان نوری پاشا رهبر قیام آگری داغ (۱۹۳۰ـ۱۹۲۷)، شیخ احمد بارزانی (۱۹۳۴ـ۱۹۳۱)، جعفر سلطان در منطقه اورامان پاوه (۱۹۳۲ـ۱۹۳۱)، قیام دیار بکر (۱۹۳۴) و قیام درسیم (۱۹۳۷).


ارکان/جوانرو بازدید : 1945 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (1)
تقسیم‌بندی ایل:
کهن‌ترین سندی که به تقسیمات و طایفه‌های ایل جاف اشاره می‌کند، رساله‌ای است به نام "عشایر جاف" تألیف میرزا عبدالمجید ملک الکلام در ١٣٠٣ق/ ١٨٧١م. بنابر اطلاعات این رساله، ایل جاف جوانرود در آن زمان متشکل از ٣ طایفۀ مرادی، رخزادی و شاطری (یا شاتری) بود که «از احشام داخله و تبعۀ دولت ایران» به شمار می‌رفتند. مرادیها در نواحی کوه، دولت‌آباد، شش بید و تنگ اژدها، از توابع جوانرود می‌زیستند. دو طایفۀ رخزادی و شاطری هم در قریۀ بله بزان، دهی در جبال جوانرود به سر می‌بردند. بنابر نوشتۀ مؤلف، حدود١٥٠ سال پیش (پیش از تألیف رساله) یعنی حدود سال١١٥٠ق، این طوایف به سبب پاره‌ای درگیریها با حکومت وقت، از ایران گریختند و به شهر زور رفتند و در آنجا ساکن و تبعۀ دولت عثمانی شدند؛ اما پس از آن، هر ساله برای چرای دام به مراتع ییلاقی خود در کردستان ایران می‌آمدند. در ١٢٨٨ق دولت ایران ورود آنها را به خاک و مراتع ایران ممنوع کرد و در سرحدات خود با ترکیۀ عثمانی گروهی سرباز دولتی و تفنگچی چریک از اورامان، مریوان، بانه و سقز گذاشت تا مانع ورود جافها و گله‌های دام آنها به ایران شوند (ملک الکلام، ٢/٣٢، ٣٩).
شمار خانوارهای این ٣ طایفه، بنا بر گزارش مؤلف همین رساله، ابتدا و در زمان مهاجرت اندک بود، لیکن از زمانی که در خاک عثمانی اقامت گزیدند، طوایف مختلفی از ایلات دیگر ایران به آنها پیوستند و بر شمار طوایف و خانواده‌های آنها افزوده شد. گروههایی از ایل جاف که در جوانرود باقی مانده بودند، طایفۀ «صوفی بیگی» از طوایف جاف مرادی، ایل بیگی آنها را برعهده داشتند (همانجا).
ملک الکلام در فصل دوم رسالۀ خود به شرح شمار طایفه‌ها، خانوارها و نام رؤسای هر یک از طوایف ایل جاف در ایران و عثمانی می‌پردازد و می‌نویسد: سرپرستان تمامی طوایف جاف از طایفه‌ای خاص و معروف به «بیگزاده» و از کردهای ایرانی بودند که شمار جمعیت آنان به حدود ٣٠٠ خانوار می‌رسید. رؤسای ایشان و کل «احشام» (ایلیاتی و رعایا) جاف در آن دوره، عبدالله بیگِ امیرالعشایر، عثمان بیگِ رئیس العشایر، عزیز بیگِ امیرالعشایر و قادر بیگ بودند (٢/٣٩-٤٢).
پس از جدایی سرزمین عراق از ترکیۀ عثمانی در جنگ جهانی اول ١٢٩٧ش/ ١٩١٨م و استقلال آن در ١٣١١ش ١٩٣٢م، کردهای جافِ تابع عثمانی نیز که در مناطقی از سرزمین عراق به سر می‌بردند، به تابعیت دولت جدید عراق درآمدند. مقارن با این دوره، محمد امین زکی در کتاب کورد و کوردستان که در ١٣٥٠ق/ ١٩٣١م چاپ و منتشر شد، در فهرستی از عشایر کرد عراق به عشیرۀ جاف ساکن در ایالت سلیمانیه اشاره می‌کند و در جدولی «فرقه» (شاخه)‌ها، شمار خانوارها یا چادرها، کوچندگی و یکجانشینی و احوال و موقعیت اجتماعی و محلهای سکونت جغرافیایی آنها را می‌آورد. در این نمایه برای ایل جاف عراق 19 فرقه ذکر شده است که میکاییلی و گَلالی، هر یک با ٢٠٠٠، شاتری (شاطری) با١٨٠٠، اسماعیل عزیزی و نورُولی، هر یک با ١٥٠٠ و رشوبوری با ١٠٠٠ خانوار، بزرگ‌ترین این طوایف بوده‌اند (ص ٣٣٨-٣٣٩).

روسای ایل جاف جوانرود همراه با عبدالکریم قاسم و ملا مصطفی بارزانی

در کتاب العشائر الکردیه، ترجمه‌ای از کردی به عربی، فصلی مستقل به «عشیرۀ جاف» اختصاص یافته است. نویسنده تاریخچۀ کوتاهی دربارۀ عشیرۀ جاف و اقامت اولیۀ آنها در زمان حکومت اردلانها در منطقۀ جوانرود ایران و مهاجرت گروه بزرگی از جافها به رهبری ظاهر بیگ به منطقۀ شهرزور می‌دهد. بعد صورت بزرگ‌ترین و مهم‌ترین گروههای عشیره‌ای جاف مانند میکاییلی، جلالی (صورت عربی شدۀ گلالی) روغزایی (دیگران از آن با نام روغزادی و روخزادی یاد کرده‌اند، نک‍ : جاف، تاریخ...، ١٢٤؛ مردوخ،١/٨٥)، هارونی، شاتری (شاطری)، ترخانی (طرخانی)، یزدان بخشی، کمالی و نورولی را همراه با تعداد طایفه‌ها، خانوارها، نام رؤسا و شمار مردان جنگی سواره و پیادۀ هر یک از آنها می‌آورد؛ مؤلف العشائر الکردیه سپس ١٣ عشیرۀ کوچک جاف، از جمله باشکی، تیله‌کو، یار ویسی، صوفی وند و اسماعیل عزیزی را با شمار خانوارها و مردان جنگی آنها ذکر می‌کند (ص ٧٦-٨٨). همچنین به گروهی از عشیرۀ جاف اشاره می‌کند که در جوانرو ماندند و همراه دیگران به شهرزور نرفتند. در میان آنها از طایفه‌های ولدبیگی، قوبای (ظاهراً باید همان قبادی باشد، نک‍ : مردوخ، همانجا) و باباجانی(= باوه جانی) نام می‌برد (ص ٧٩).مؤلف کتاب عشائر العراق شمار طایفه‌های جاف جوانرود را ١٧ طایفه ذکر می‌کند و در شرح هر یک از طایفه‌ها رؤسایشان را تا چند پشت نام می‌برد و تعداد فرقه‌ها یا تیره‌های هر یک از طایفه‌های بزرگ هفده گانه را برمی‌شمرد و به محلهای اقامتشان اشاره می‌کند (نک‍ : عزاوی، ٢/٧٠-٧٦)؛ همچنین فهرستی از طایفه‌هایی از جافهای جوانرود مانند جاف جوانرود، ندری، زردویی، باوه جانی، و تاوکوزی را که زمستانها کوچ می‌کنند و از جوانرود به ناحیۀ زهاو (زهاب) می‌روند، به دست می‌دهد (همو، ٢/٦٩-٧٠).
فردریک بارث که در ١٣٣٠ش/ ١٩٥١م در میان کردان عراق پژوهش میدانی می‌کرد، در کتابش فهرستی از ١١ تیرۀ موجود در عشیرۀ جاف عراق می‌دهد که در نام و شمارۀ آنها با دیگر منابع اختلافی جزئی دارد. او برای گروه شاتری، ٦ طایفه (طایفه اصطلاحی عربی و برابر اصطلاح هوز کردی است، نک‍ : بارث، ٣٧) و برای شیخ اسماییل (اسماعیل)، دو طایفه برمی‌شمرد و هوزِ جاروِیس را نیز در زمرۀ تیره‌ها می‌آورد (ص ٣٦). او می‌نویسد که جافها تا ٣٥-٤٠ سال پیش همه کوچگر بودند، لیکن در زمان تحقیق، بخش کوچندۀ آنها گروه کوچکی از جافها را تشکیل می‌دادند و شمارشان به ٢٠٠٠ تا ٣٥٠٠٠ نفر می‌رسید (ص
٣٥).
مردوخ در دهۀ ١٣٤٠ش، به گروه کرد جاف اشاره می‌کند که به دو شعبۀ جاف مرادی، یا جاف عراقی، و جاف جوانرودی، یا جاف ایرانی تقسیم می‌شدند. وی جاف مرادی را متشکل از ٣٢ تیره، و جاف جوانرودی را شامل
١٥ تیره با نام تیره‌ها آورده است (همانجا). حسن جاف در تقسیم بندی عشیرۀ جاف در کتابی با عنوان تاریخ جاف که به زبان کردی نوشته است (نک‍ : همانجا)، شمار طایفه‌های ایل جاف در عراق را ٢٦، و طایفه‌های ایل جاف ایران را ١٨ طایفه می‌دهد. او فرقه (شاخه)‌های هر یک از طایفه‌های جاف ایران و عراق را نام می‌برد و شمار مالهای (خانوارها) هر یک را همراه با نام آبادیهای محل سکونتشان و برخی اطلاعات دیگر، از جمله شمار قوای سواره و پیاده نظام برخی گروهها می‌آورد (برای اطلاعات بیشتر، نک‍ : همان، ١٢٥-١٤٧).
در میانۀ سدۀ ١٩م، حدود دهۀ ١٣٧٠ق گروهی متشکل از ٧ طایفۀ کوچک به نامهای کلکنی، یوسف یاراحمدی، کوویک، نیرجی یا نیریژی، گرگ قاییش، قدیر میرویسی (یا قادر میرویسی) و تایشه‌ای (یا طایشی)، از طوایف جاف جوانرود جدا شدند و از جوانرود به کرمانشاه رفتند و به ایل گوران پیوستند (ادمندز، ١٤١؛ سلطانی، ٢/١٢٤-١٢٥). این طوایف که به «جاف کرمانشاه»، یا به نوشتۀ تاریخ جاف به «جاف کرماشان» (جاف، همان، ١٤٣-١٤٤) شهرت یافته‌اند، به رغم اختلاف مذهب با گورانها (سنی و شافعی مذهب بودن جافها، و اهل حق بودن گورانها) خود را وابسته به اتحادیۀ گوران می‌دانند (ادمندز، همانجا) و برخی هم آنها را «جاف گوران» نامیده‌اند (نیکیتین، ١٧١؛ سلطانی، ٢/١٢٤).
در جامعۀ کردستان، اصطلاح گوران به معنای اخص کلمه به یکی از گروههای کرد و به معنای گستردۀ آن به یک طبقۀ اجتماعی اطلاق می‌شد. از این رو، در کردستان مردم اسکان یافته و کشتگر را به طور کلی گوران می‌نامیدند (آکوپف، ٦٥). بنا بر نظر سن1، به همین سبب، جافهایی که از ساخت فئودالی ـ عشیرتی و شیوۀ کوچگردی بیرون آمدند و اسکان یافتند، رفته رفته نام جاف گوران را به خود گرفتند (نک‍ : همو، ٦٤-٦٣). این ایل زدائی جافها و گوران شدن آنها به معنای اجتماعی آن، هنگامی روی داد که کردان دامدار عشیره‌ای که تنگدست شده بودند، در پی از هم پاشیدگی ساختـار فئودالـی ـ عشیرتی ایل خود، اسکان می‌یابند و به ترکیب جمعیت مردم کشاورز (رعیت) در می‌آیند و تبدیل به گوران می‌شوند (همو، ٦٤).
رؤسای هر یک از طایفه‌های جافِ ملحق شده به گوران، بنابر سنت متداول در میان گورانها لقب سلطان گرفتند و به آن معروف شدند، مانند صفرویس سلطان، معارف سلطان و مصطفى سلطان، به ترتیب سرپرستان هر یک از طایفه‌‌های جاف نیزیژی، تایشه‌ای و قادر میرویسی (سلطانی، ٢/٣٢٠، نیز برای شجره‌نامۀ سران هر یک از این طایفه‌ها، نک‍ : ٤١٩-٤٢٠). این جدایی و مهاجرت را هم‌زمان با سلطۀ اردلانها بر منطقۀ جوانرود در این سوی رود دیاله (در مرز ایران و عراق) و نیز درگیریهای قادر بیگ، یکی از سران جاف برای تحکیم جایگاه سرپرستی در خاندان خود و بیرون کردن طوایفی از جاف مرادی از جوانرود دانسته‌اند. این مهاجرت احتمالاً در تاریخی از اواسط سلطنت فتحعلی شاه (١٢١١-١٢٥٠ق) تا آغاز سلطنت ناصرالدین شاه (جلوس: ١٢٦٤ق) روی داده، و قادر بیگ نیز در ١٢٦٤ق به دست یکی از سران طایفه‌های جاف کشته شده است (همو، ٢/٤٠٤).پس از این جدایی می‌توان جافها را بنا بر حوزۀ جغرافیایی سکونتشان به 3 گروه اصلی تقسیم کرد: گروه «جاف جوانرود» و گروه «جاف کرمانشاه» که در ایران زندگی می‌کنند، و گروه «جاف مرادی»، بزرگ‌ترین دستۀ جافها که در عراق و در غرب سیروان سکونت دارند (ادمندز، همانجا).
ادمندز صورت ١١ طایفۀ کوچگرد از شاخۀ جاف مرادی را نام می‌برد و می‌نویسد که هر یک از این طایفه‌ها نیز به چند شاخه یا تیرۀ بزرگ و کوچک تقسیم می‌شد که فقط از تیره‌های 6 طایفۀ مهم به نامهای مرادی، میکاییلی، گلالی، روغزادی، ترخانی و هارونی یاد می‌کند (برای آگاهی از نام طایفه‌ها و تعداد و نام تیره‌ها، نک‍ : ص ١٤٦).
در بیرون از رده‌بندی اصلی ساختار ایلی جاف جوانرود، گروهی برگزیده از برترین مردان تیره‌های مختلف عشایر، از جمله برخی از نزدیکان ایل بیگی، مانند برادران و فرزندان خان طایفه‌ای را شکل داده بودند که در خدمت و حافظ خان بزرگ و خانوادۀ او بودند و او را در ییلاق و قشلاق همراهی می‌کردند. آنها هر جا که مال خان (شماری چادر وابسته به دودمان خان) اطراق می‌کرد، چادرهای خود را پشت خرگاه و مال او بر می‌افراشتند. این گروه به «پِشت ماله» (طایفۀ پُشت و اطراف خانوارهای وابسته به مالِ خان) معروف بودند (بارث، ٤٢). شمار این طایفه‌ها در دورۀ ایل بیگی حبیب الله خان که به اهمیت و اعتبار وجودی آن در ایل جلوۀ ویژه‌ای بخشید، نزدیک به هزار خانوار نوشته‌اند. تغذیۀ افراد خانوارهای پشت ماله و تهیۀ لباس
فصلی برای آنها و فراهم کردن تسلیحات جنگی برای مردان رزمی برعهدۀ خان بود. گرداندن امور آشپزخانه و پخت و پز، نگهداری اصطبل و اسلحه خانه، و فراهم کردن سوخت و تعلیف گله‌های دام و چارپایان، نمدمالی، کفشدوزی، آهنگری، نعلبندی و کارهای دیگری مانند آنها، با مردان بود. شماری از زنان و دختران پشت ماله در کنار زنان و دختران ایل بیگی انجام وظیفه می‌کردند و شماری دیگر از آنان هم کار بافتن چادر و چیغ (پرده‌ای از نی بافته برای آویز ورودی چادر)، فرش و گلیم، خورجین، گیوه و مانند آنها را برعهده داشتند. دست ساختها و دست بافتهای این گروه احتیاجات شمار بزرگی از عشایر جاف را برآورده می‌کرد و آنها را از رفتن به شهر و مراکز خرید و ادارات دولتی بی‌نیاز می‌ساخت (نک‍ : سلطانی، ٢/٣٠٨-٣٠٩).

ساختار اجتماعی:
ساختار اجتماعی ایل جاف در گذشته مشابه ساختار ایلات دیگر کرد بر یک نظام سنتی شاخه بندی بنیان گرفته بود. ایل ــ که در زبان عربی به آن عشیره می‌گفتند ــ به شاخه‌هایی تقسیم می‌شد که ساخت هر یک از آنها معمولاً بر اساس یک رابطۀ خویشاوندی یا اقتصادی انسجام می‌یافت. کوچک‌ترین واحد ثابت و دیداری ایل، خانوار بود که عنصر بنیادی در شکل‌دهی شاخه‌ها در سازمانهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی در تشکیلات ایل یا عشیره بود. فردریک بارث در کتاب اصول سازمان اجتماعی در کردستان جنوبی در ساختار اجتماعی و سیاسی عشیرۀ جاف در عراق چند شاخۀ برجسته و مهم تیره، هوز، خِل (خیل) و خانوار را مشاهده کرده است. یکی از شاخه‌های مهم ایل اردو بود که جافها آن را خِل می‌نامیدند. خیل یک واحد اقامتی و مرکب از ٢٠ تا ٣٠ چادر عشایری، یا خانوار گستردۀ گله داربود. هر خیل نیز کم و بیش مبتنی بر رابطۀ نَسَبی و شاخه‌های دودمانی شکل می‌یافت. خیل را یکی از سالمندان (ریش‌سفیدان) خانوارهای خیل سرپرستی می‌کرد. ریش‌سفید یکی از مردان پر قدرت و معتبر جمع خیل بود که با توافق اعضای خیل و به طور غیر رسمی انتخاب می‌شد. در رده‌بندی ایل، هوز یک رده یا شاخۀ سادۀ نسبی شمرده می‌شد. مانند هوز کاکا حَمَه که تمامی مردان هوز از او نسب می‌بردند. تیره (بارث اصطلاح متداول تیره در میان جافها را در برابر واژۀ انگلیسی tribe به کار می‌برد. در متون فارسی در برابر این واژه هر دو اصطلاح ایل و طایفه به کار رفته است) واحد سیاسی اصلی سازمان ایلی عشیرۀ جاف، ایل یا عشیره بود که بر رأس آن ایل بیگی قرار داشت. هر تیره بر تعدادی چند هوز اشتمال داشت. تیره را رئیسی که مقام او موروثی بود، سرپرستی می‌کرد؛ هر تیره چراگاهها و اردوگاههای معین و حقوق سنتی شناخته شده داشت و شیوۀ درون همسری در آن رعایت می‌شد. تنظیم امور کوچ و میانجیگری میان مردم تیره و ایل بیگی، یا رهبر کل عشیره با رؤسای تیره‌ها بود (برای اطلاع بیشتر، نک‍ : بارث، ٣٥-٣٨؛ تاپر، ٢٨٥).ردۀ هوز در طایفۀ باباجانی و در یکی دو طایفۀ دیگر به جای ردۀ تیره قرار می‌گرفت و به نام هوز خوانده می‌شد، مانند هوز عالی، هوز حَمَده و هوز قوچانی در طایفۀ باباجانی (سلطانی، ٢/٣٠٩). طبیبی برخلاف بارث، در بافت سازمان اجتماعی ایل جاف در ایران شاخه‌هایی به نامهای طایفه، تیره، خیل، همپا و هوز را، بی‌آنکه توضیحی دربارۀ آنها بدهد، برشمرده است (مبانی، ١٦٠). در توضیحات بارث از سازمان ایل جاف در کردستان عراق، دو واحدِ تیره و طایفه یکی شناخته می‌شده‌اند و شاخۀ همپا نیز ظاهراً وجود نداشته است. افزون بر آن خیل یک واحد اقتصادی غیرِ ثابت و متغیر بوده است.
قشربندی اجتماعی:

در جامعۀ ایلی عشیرۀ جاف ٣ قشر با پایگاه اجتماعی و اقتصادی متمایز از یکدیگر را می‌توان تشخیص داد: خوانین طایفۀ بیگزاده؛ رؤسای تیره‌ها و هوزها؛ و کدخدایان یا ریش‌سفیدان و عامۀ عشایر، یعنی ایلیاتیها و رعایا (یاد داشتها). برخی خود گروه عامه عشایر کرد را به دو لایه یا قشر عشیره‌ای تقسیم کرده‌اند. عشایر دامدار و گله چران را در لایۀ نخست، و رعیت کشتگر را در لایۀ دیگر و وابسته به قشر دامدار قرار می‌دهند (آکوپف، ٦٤).
نظام سنتی رهبری در اتحادیۀ عشیره‌ای جاف در دستگاه نیرومندی بر ساخته از امیران طایفۀ بیگزاده «رؤسا»، «کُخا» (کدخدا)ها، ریش‌سفیدان تیره‌ها، هوزها و خِلها متمرکز و استوار بود و بر سر هرم قدرت رهبری، بیگزادگان قرار داشتند.
 
همۀ بیگزادگان ایل در کردستان ایران و عراق از خاندان سادات منتسب به پیر خضر شاهو (شاهو نام کوهی در جوانرود)، یا به اصطلاح محلی «پیر خذری» بودند (عزاوی، ٢/٣١) و در سلسله مراتب ایلی، قشر رهبری و حلقۀ قدرت ایل جاف را شکل می‌دادند. بنابر نوشتۀ بارث ایل جاف پس از قدرت یافتن در عراق و جذب گروههای دیگر ایلی به اتحادیۀ جاف، موقعیت خود را همچون زمین‌دار تثبت کردند و بیشتر به صورت ارباب ظاهر شدند تا رهبران ایل. عامۀ عشایر مالیاتها و بهرۀ مالکانه و انواع رسومات عشایری را به اعضای این قشر می‌پرداختند (ص ١٤). خوانین بیگزاده بالاترین مرجع قضایی و نظامی و سیاسی در ایل به شمار می‌رفتند. رسیدگی به امور جزایی و جنحه و جنایی با رؤسا و بزرگان این قشر، و رسیدگی به مسائل حقوقی برعهدۀ ملاها و علمای هر طایفه و تیره بود. بنا بر نوشتۀ ادمندز، با اینکه بیگزادگان تا ١٢٩٨ش/ ١٩١٩م زمین‌دارانی صاحب نفوذ بودند و به سبب خاستگاه اشرافی‌شان از احترام بسیاری برخوردار بودند، لیکن اقتدار خود را بر بسیاری از کوچندگان کم و بیش از دست داده بودند، مگر وقتی که به مناصب حکومتی گمارده می‌شدند (ص ١٤٩؛ سلطانی، ٢/٣٠٧).
             زنان ایل جاف در حال رقص کردی- منطقه‌ی گرمیان در کردستان عراق
رؤسای تیره‌ها و طایفه‌ها یا هوزها در سلسله مراتب ایلی در قشری پایین‌تر از بیگزادگان قرار داشتند و واسط میان آنها و کدخدایان و عامۀ عشایر طوایف و تیره‌ها بودند. رؤسا بالاترین مقامات ایلی برای شور و تصمیم‌گیری دربارۀ اوضاع اجتماعی، اقتصادی، و نظامی با خوانین ایل بودند. رؤسا قدرت اجرایی نداشتند، لیکن در حل و فصل مسائل قضایی و اختلافات درونی میان تیره‌های خود مستقل و صاحب اختیار بودند و تصمیمات و احکام آنها را خوانین تأیید می‌کردند. نظارت بر عوارض و بهره‌های مالکانه و جمع‌آوری آنها و رسومات عشایری با ضابطان و مباشران و کدخدایان بود که آنان خود از قشر عامۀ عشایر بودند و آخرین سلسله مراتب ایلی را تشکیل می‌دادند. افراد این قشر رکن اساسی اتحادیۀ ایل جاف و قدرت تولیدی جامعه‌ی ایلی بودند. (نک‍ : همو، ٢/٣٠٦-٣٠٨). 
مجسمه‌ی شاعر بزرگ کرد نالی، اثر استاد هادی ضیاالدینی
احراز مقام ایل‌بیگی در طایفۀ بیگزادگان و منصب کدخدایی در ردۀ تیره‌ها موروثی بود. ازدواج در میان هر قشر از رده‌های ایلی به شیوۀ درون گروهی بود و زن دادن و زن گرفتن میان قشرهای صاحب قدرت جامعه معمول نبود. حبیب الله خان ملقب به نظام الایاله و ایل بیگی طایفۀ باباجانی جاف که در ١٣٠٣ق به حکومت جوانرود رسید (همو، ٢/١٧٨). در دورۀ حکمرانی خود یاسای حکومتی اردلان را برای انسجام بخشیدن به اتحادیۀ جاف درهم ریخت و رسم وصلتهای سیاسی برون طایفگی را در جامعۀ جاف برقرار کرد. او حتى رشتۀ پیوندهای درون ایلی میان طایفه‌ها را با شوهر دادن دختران خود به رؤسای طوایف دیگر استحکام بخشید (همو، ٢/٣٠٧).
شمار بیگزادگان را در اوایل سدۀ ١٤ق حدود ٣٠٠ خانوار نوشته‌اند و گفته‌اند که در آن زمان عبدالله بیگ امیر عشایر، عثمان بیگ رئیس عشایر، عزیز بیگ امیر عشایر و قادر بیگ از طایفۀ بیگزاده بر کل عشایر حکم می‌رانده‌اند (ملک الکلام، ٢/٣٩). رؤسا یا پاشایان ایل جاف در عراق نیز از خاندان بیگزاده بودند که پس از مهاجرت به سرزمین عراق، در میان عشایر جاف ساکن در آنجا (از دورۀ حکومت عثمانی به این سو) با لقب پاشا معروف شدند (سلطانی، ٢/١٢٥).

نخستین خان جاف که با طایفه‌اش از جوانرود به حوزۀ رود سیروان کوچید، ظاهر بیگ بود (عزاوی، ٢/٣٢؛ نیکیتین، ١٧١). ظاهر بیگ را فرزند سید احمد بن پیرحمزه، وابسته به سلسلۀ پیر خضرشاهو نوشته‌اند که به صورت زایر به عراق رفت و به این سبب هم «زایر بیگ» نامیده می‌شد (عزاوی، همانجا). در نموداری که ادمندز از خط تباری خاندان بیگزادگان جاف داده، سید احمد، نیای بزرگ ظاهر بیگ، بنیان‌گذار خاندان بیگزادگان و مدعی نسب بَری از پیامبر اسلام(ص) بوده که این خاندان در میانۀ سدۀ ١١ق/ ١٧م در ایران پا گرفته است. به نظر ادمندز، این احتمال هست که گروه سادات در آغاز به مثابۀ راهنمایان روحانی به میان عشایر کرد جاف آمده، و مستقر شده بودند و رفته رفته در فرایند آشنایی و بهره گیری از نفوذ مذهبی، رهبران غیر مذهبی عشایر جاف را از مسند قدرت برکنار کردند و خود به جای آنها قدرت رهبری ایل را به دست گرفتند (نک‍ : ص ١٤٥، نیز برای اطلاع از شجرۀ تباری بیگزادگان، نک‍ : نمودار ص ١٤٤). ظاهر بیگ دو فرزند به نامهای قادر و سلیمان داشت. پسران سلیمان، کیخسرو و قادر دو شاخه یا تیرۀ کیخسرو بیگی و بهرام بیگی (یا قادر بیگی) را در خاندان رهبران بیگزاده بنیاد نهادند (همانجا؛ نیز نک‍ : بارث، ٤١).
یکی دیگر از شاخه‌های رهبری ایل جاف در ایران و عراق تیرۀ بزرگ ولدبیگی بود (برای شرح تفصیلی این تیره از بیگزادگان، نک‍ : سلطانی، ٢/٢٢٩-٢٥٥). نمودارهایی از شجرۀ تباری بهرام بیگی، کیخسرو بیگی، محمد پاشا، فرزند کیخسرو و عبدالرحمان پاشا، فرزند دیگر کیخسرو، و ولد بیگیها از امیران عشایر جاف در ایران و عراق در منابع گوناگون آمده است (برای اطلاع از شجره‌های بیگزادگان عراق، نک‍ : ادمندز، همانجا؛ عزاوی،٢/٣٢ -٣٦، نیز برای شجرۀ ولد بیگی ایران، نک‍ : ٧١؛ سلطانی، ٢/٢٧١-٢٧٢، نیز برای شجرۀ بیگزادگان از طایفۀ رستم بیگی جوانرود، نک‍ : ٢٢٣-٢٢٧).
آخرین امیر و پاشای مقتدر عشایر کوچندۀ جاف عراق که بر تمامی ایل نفوذ و سلطه داشت، محمد پاشا بود. پس از او اقتدار ادارۀ عشیرۀ جاف عراق (ح ١٣٠٨ق/ ١٨٩٠م) میان دو فرزندش محمود و عثمان تقسیم شد. محمود پاشا (د ١٣٣٨ق/١٩٢٠م) سرپرستی بخش جافهای کوچنده را بر عهده داشت و آخرین رهبری بود که کوچگردها را در کوچهای سالانه‌شان همراهی می‌کرد (بارث، ٤١-٤٢). محمود به سبب آزمندیهایی که داشت همۀ منسوبان و خویشاوندان خود، از جمله برادرانش و رؤسای طایفه‌ها و تیره‌ها و ایلیاتیها را از خود رنجاند و از اطراف خود دور ساخت و جدایی طایفه‌ها و از هم پاشیدگی ایل را پدید آورد. برخلاف او، برادرش عثمان پاشا (د ١٣٢٧ق/ ١٩٠٩م) شوهر عادله خانم، دختری از خاندان اشرافی و درباری حکمرانان اردلان ــ که در حلبچه می‌زیست و از سوی مقامات ترک به قائم مقامی قضا گمارده شده بود ــ در تقویت و یکپارچگی ایلی کوشید. او به حکومت ایران نزدیک شد و ناخشنودی ترکان عثمانی را فراهم آورد. فرزندان دیگر محمد پاشا نیز هر یک در قلمرو مسکونی خود به زندگی معمول عشایری مشغول بودند (ادمندز، ١٤٨-١٤٩؛ نیکیتین، ١٧٢).
شهر جوانرود در استان کرماشان، مرکز ایل جاف در کردستان ایران

عادله خانم، بانوی حلبچه و «پاشای بی‌تاج و تخت شهرزور» که از سوی نایب السلطنۀ انگلیسی هند لقب «خان بهادر» (سلطانی، ٢/٧٤) گرفته بود، پس از فوت همسر و بعد برادر همسرش، محمود پاشا، رئیس بلا منازع ایل بزرگ جاف شد. این شیرزن مقتدر عشایری با سیاست و کیاست توانست با کمک فرزندانش ١٥ سال امور سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایل جاف را به شایستگی بگرداند و رهبری کند (طبیبی، مبانی، ١٦٢؛ سلطانی، همانجا؛ برای آگاهی بیشتر دربارۀ بانوی حلبچه، نک‍ : ادمندز، جم‍).
جمعیت:
اتحادیۀ ایلی جاف در فرایند تاریخی حیات خود با جذب گروههای ایلی دیگر رشد جمعیتی بالایی داشته است.
از این رو نام جاف به مجموعه‌ای بزرگ از گروههای ایلی با خاستگاه‌های گوناگون اطلاق می‌شده است، به طوری که برای خود جافها نیز تشخیص جاف اصلی و واقعی از غیر جاف در اتحادیه دشوار بوده است (بارث، ٣٥). شمار جمعیت این ایل در گذشته به سبب پر تیره و طایفه بودن و زندگی شبانی و کوچگردی و پراکندگی آنان در سرزمینی پهناور و آبادیهای متعدد فراوان، و امروزه به سبب از هم پاشیدگی اتحادیۀ ایلی و جدا شدن و استقلال یافتن برخی از ایلها، طایفه‌ها و تیره‌ها از اتحادیه و اسکان در نقاط مختلف و آمیختن با روستاییان و طایفه‌های دیگر مسکون در ایران و عراق چندان مشخص و معین نیست. از اتحادیۀ جاف و بعضی از طایفه‌ها و تیره‌های وابسته به آن که اکنون برخی از آنها خود ایلی مستقل شده‌اند، جسته و گریخته آماری تخمینی در گزارشها و نوشته‌های قدیم و جدید آمده است. در سرشماریهای دهه‌های اخیر مرکز آمار ایران نیز شمار جمعیت کوچندگان ایل کوچک شدۀ جاف و برخی ایلها و طایفه‌هایی که در قدیم از طایفه‌های اتحادیۀ جاف به شمار می‌رفته‌اند و امروز جدا و مستقل شده‌اند، داده شده است.

ادمندز آمار جمعیت شاخۀ جاف مرادی عراق را در ١٣٠١ش/ ١٩٢٢م تخمیناً ١٠ هزار خانوار داده است. او شمار چادرهای ١١ طایفه (در متن به اشتباه ١٢ طایفه ذکر گردیده، لیکن از ١١ طایفه نام برده شده است) از جاف مرادی را که در آن سال کوچ سالانه داشتند، به تفکیک هر طایفه و جمعاً ٥٤٠٠ چادر یا خانوار می‌دهد. شمار استقرار‌یافتگان جاف مرادی در آن زمان را نیز تقریباً برابر با چادرنشینان می‌دهد (نک‍ : ص ١٤٦). نیکیتین نیز شمار آنها را ١٠ هزار خانوار (٨ هزار چادرنشین و ٢ هزار یکجانشین) داده (ص ١٧١)، در صورتی که سنجابی جمعیت آنها را بیش از ٢٠ هزار خانوار نوشته است (ص ١٩).
از راست:حسین بیگ وکیل،محمد امین بیگ،عزت بیگ لهونی(سال 1327 ش تهران)
مردوخ فقط جمعیت جافهای ساکن در سلیمانیه را نزدیک به ١٢ هزار خانوار (١/٨٥)، و فیروزان کل جمعیت اتحادیۀ جاف به هنگام همبستگی و انسجام در اوایل سدۀ ١٤ش را حدود ٤٠ هزار خانوار (ص ٢٣) گزارش داده‌اند. ماتریو شمار گروه جافهایی را که در جوانرود ماندند و همراه ظاهربیگ به سلیمانیه مهاجرت نکردند، 4 هزار خانوار، و آنهایی را که به گورانها پیوستند ١٥٠٠ خانوار می‌آورد (نک‍ : سلطانی، ٢/١٢٦؛ نیز زنگنه، ١/٢٢٣). عزاوی شمار جاف جوانرود ساکن در سرزمین ایران و عراق را در ١٣٢٦ش/ ١٩٤٧م، بر روی هم حدود 5 هزار بیت (خانوار) داده است (٢/٧٠). مؤلف کتاب ایلات و عشایر کردستان، جمعیت ١١ طایفه از جافهای مسکون در نقاط مختلف کردستان ایران را حدود ٤٥٠٠ خانوار می‌دهد و به طوایف دیگر جاف که در جوانرود و چهل چشمه و جاهای دیگر زندگی می‌کنند، بدون دادن آمار جمعیت آنها اشاره می‌کند (حیرت سجادی، ٩١-٩٢).بنابر سرشماری مرکز آمار، کل جمعیت کوچندۀ ایل جاف استان باختران (کرمانشاه) در ١٣٦٦ش، ١١٥٧ خانوار و ٦٠٣١ نفر بودند. این آمار ایل ثلاث باباجانی را جدا از جاف، و جمعیت کوچندۀ آنها را ٥٠٧ خانوار و ٣٤٦١ نفر داده است (سرشماری، نتایج، ١٣٦٦ش، ١٣). در سرشماری جمعیت عشایری دهستانها در ١٣٧٧ش، شمار جمعیت عشایر ییلاقی و قشلاقی ایل جاف و ایلهای جدا و مستقل از اتحادیۀ جاف امروزی در دهستانهای محل سکونتشان در استان کرمانشاه مانند جاف، گوران، قلخانی و ثلاث باباجانی آمده است (برای آمار هر یک از آنها و دهستانهای محل سکونتشان، نک‍ : سرشماری، جمعیت، ١٣٧٧ش، ١٣٣-١٣٥). طوایف باباجانی، قبادی و ولدبیگی، از شاخه‌های بزرگ جاف جوانرود بودند که به ثلاث (سلطانی، ٢/١٢٣) و امروزه به ایل ثلاث باباجانی معروف‌اند (برای اطلاع از جمعیت کوچنده و یکجانشین محلهای ییلاقی و قشلاقی این ایل در استان کرمانشاه، نک‍ : سرشماری، نتایج، ١٣٧٧ش، ١٥؛ همان، جمعی

ارکان/جوانرو بازدید : 532 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)
در مورد واژه‌ی « کــــــورد » محققان و تاریخ‌نویسان غربی، عرب وبعضا ایرانی، معانی نسبتا مشابهی را به آن نسبت داده‌اند که شاید این معانی توهین آمیز به نظر برسد و ما احساس کنیم که ایشان هدف‌مندانه و به عمد به چنین معنایی از واژه‌ی کرد دست یافته‌‌اند. اما ما نمی‌توانیم آن معناهایی را که به مذاقمان خوش نمی‌آید، نوعی اهانت به خود قلمداد کنیم، چون به هرحال از یک واژه آن هم واژه‌ای مانند "کرد" که قدمت بسیار نیز دارد، می‌توان معانی و تفاسیر زیادی را برداشت کرد که شاید اشتباه و یا توهین‌آمیز به نظر برسد، اما این در امر تحقیق و پژوهش یک مسئله‌ی کاملا طبیعی خواهد بود و ما نیز شایسته است که علمی و اصولی به نقد اینگونه نظریه‌ها بپردازیم نه اینکه تنها از روی خشم و بدون هیچ دلیل قانع کننده‌ای منکر آن شویم، کما اینکه در دوران اسلامی واژه‌ی کرد به معنای رمه گردانان و کوچ‌نشینان ایرانی‌تبار بکار رفته است و طوایف دیگر ایرانی‌ را نیز "کرد" نامیده‌اند.
یکی از آن معانی و مفاهیم که بسیاری از محققان، خصوصا محققین غربی از واژه‌ی کرد برداشت کرده‌اند، همین واژه‌‌های "شبان و چادرنشین" است که منبع آنها نیز بیشتر مورخان و جغرافیانویسان نامدار پس از اسلام، مانند اصطخری، یعقوبی، ابن بلخی و علی بن حسین مسعودی و... است که واژه‌ی کرد را در دوران تاریخی پس از حمله‌ی اعراب به ایران، به معنای کوچ‌نشینان ایرانی‌تبار به کار برده‌اند. و مسلما پژوهشگران و تاریخ‌نویسان معاصر با توجه به همین منابع موجود، به چنین مفهومی از واژه‌ی کرد دست پیدا کرده‌اند و نمی‌توان آنرا امری تعمدی و توهین‌آمیز دانست. البته در دوران معاصر، برخی از افراد و یا جریانهای سیاسی نیز بوده‌‌اند و هستند، که با توجه به این منابعی که ذکر شد و تاکید بر درستی این معانی و مفاهیم از واژه‌ی کرد، به صورت هدفمندانه سعی در کوچک کردن کردها داشته‌ و دارند که نمی‌توان منکر آن شد. اما با این حال این نتیجه‌گیری از مفهوم واژه‌ی کرد، چه به عمد و چه به اشتباه، باعث شده تا ما آنرا نوعی اهانت به خود تلقی کرده و آنرا برنتابیم.
البته نگارنده نیز چندان با معنی شبان و چادرنشین موافق نیستم و معنای واژه‌ی کرد را چیز دیگری می‌دانم که در ادامه به آن خواهم پرداخت. اما در مورد این نظریه‌‌ی محققین و پژوهشگران لازم می‌‌دانم که توضیح مختصری را ارائه بدهم.
همه‌ی ما می‌دانیم که انسانها‌ی اولیه ابتدا به صورت غارنشینی زندگی می‌کرده‌اند و سپس با اهلی کردن حیوانات به کوچ‌نشینی و چادرنشینی و سپس یکجانشینی روی آورده‌اند. پس اگر بر فرض مثال این معنا یعنی شبان و چادرنشین در مورد واژه‌ی کرد صدق کند، باز نیز چیزی از قدمت تاریخی و اصالت وجودی کردها کم نخواهد شد، چون در صورت درست بودن این معنی، می‌توان با صراحت چنین ادعا کرد که کردها اولین مردمانی بوده‌اند که بعد از غارنشینی به زندگی چادرنشینی و سپس یکجانشینی روی آورده‌اند و واژه‌ی شبان و چادرنشین، لقبی بوده که اولین گروه نژادی از انسانها‌ی تکامل ‌یافته برای نخستین بار برروی خود گذاشته‌اند و با این نام، خود را از مردمان غارنشین آنزمان متمایز کرده‌اند. پس می‌توان از آن به عنوان یک نوع تکامل در تاریخ بشری یاد کرد و به آن افتخار ورزید، و حتی می‌توان ادعا کرد که کردها نخستین مردمانی هستند که با پایان دادن به دوران غارنشینی و روی آوردن به زندگی دامداری و کوچ‌نشینی تحول بزرگی را در شکل‌گیری تمدن بشری ایجاد کرده‌اند.
اما بدون شک معنای واژه‌ی کرد نمی‌تواند شبان یا کوچ‌نشین باشد و معنای آن ساده‌تر و روانتر از آن چیزی است که ما ذ‌هن خود را با آن درگیر ساخته‌ایم و با جستجو کردن و کنکاش در چندین منبع تاریخی قبل و بعد از اسلام، می‌توان به راحتی به معنای حقیقی آن دست یافت.
با توجه به همین منابع موجود، می‌توان واژه‌ی کرد را به «دلیر و شجاع» معنا و تفسیر کرد و من نیز دلایل خود را برای اثبات این ادعا با ذکر این منابع در پایین خواهم آورد. هرچند در این زمینه پژوهش‌هایی قبلا به عمل آمده و در آن پژوهش‌ها واژه‌ی کرد را به دلیر و پهلوان تعبیر کرده‌اند، اما متاسفانه در این پژوهش‌ها نه تنها هیچگونه نقدی بر واژه‌ی شبان و کوچ‌نشین که برای واژه‌ی کرد توسط تاریخ‌نویسان قدیم و جدید در نظر گرفته شده‌است به عمل نیامده، بلکه حتی به آن نیز اشاره‌ای نشده است و تنها به این نکته اکتفا کرده‌اند که واژه‌ی کرد به معنای دلیر و شجاع می‌باشد. اما هدف من از این جستار آن است تا آنچه‌ را که تا به امروز آندسته از محققین و تاریخ‌نویسان غربی، ایرانی و عرب در مورد واژه‌ی کرد نوشته‌اند، نقد کرده و این نظریه‌ که گویا واژه‌ی کرد به "شبان و کوچ‌نشین" دلالت دارد را به چالش بکشانم، و در این زمینه از همین منابعی که ذکر کردم نیز بهره برده‌ام.
نخست به سراغ شاهنامه‌ی حکیم فردوسی می‌رویم چون ما در شاهنامه‌ی فردوسی چندین بار با واژه‌ی کرد به شکل امروزی برخورد می‌کنیم. هرچند دراشعار شاعران قبل‌تر از او همچون رودکی نیز واژه‌ی کرد وجود دارد، اما شاهنامه از آن جهت حائز اهمیت است که فردوسی ما را با ریشه و نژاد کردها آشنا می‌کند.
شاهنامه‌‌ی فردوسی برگرفته از اسطوره‌ها و داستانهایی است که در زمان حیات او و در بین مردمان ساکن در فلات ایران سینه به سینه حفظ شده بود، درست همانگونه که بسیاری از اشعار و آوازهای فولکلور کردی، امروزه در بین مردم کرد به صورت نسل به نسل و سینه به سینه حفظ شده‌است و ما می‌توانیم از دل همین اشعار فولکلور، رازهای بسیاری را کشف کنیم. حتی ما در مناطقی از استان کرماشان، شاهنامه‌ی کردی داریم که به برزونامه معروف است، ولی متاسفانه قدمت آن مشخص نیست و درست همانند داستانهای شاهنامه‌ی فردوسی است، با این تفاوت که به زبان کردی سروده شده‌است و جالبتر آنکه تمام آن مکانهایی که در شاهنامه‌ی فردوسی ذکر شده در این کتاب نیز وجود دارد و بسیاری از این مکانها هنوز نیز در اطراف کرماشان و با همان نامها وجود دارند و چه بسا که فردوسی همین برزونامه را در اختیار داشته و یا اگر چنین نبوده‌ باشد، می‌توان گفت که وی از زبان مردم همین مناطق در آن زمان این اسطوره‌ها را شنیده و سپس به صورت شعر آنها را سروده باشد. نام جا و مکانهایی همچون: سمنگان، آبادی کانی‌توران(چشمه‌توران)، کوه هژیر، زواره کوه، گردنه‌ی کرکسار، هفت آشیان، زویری، مرِگ (Merg)، مانِشت، گواور، تجر، سروناو، چاه بیژن و «سان روسم» یا سنگ رستم که غاری در دل آن وجود دارد و مردم آنجا اعتقاد دارند که جایگاه رستم بوده است و «کانی سهراو» یعنی چشمه‌ی سهراب و... که همه‌ی این مکانها در شاهنامه نیز آورده شده‌است.
متاسفانه برداشت برخی از ما کردها از اشعار فردوسی تنگ‌نظرانه است، گویی که او نیز مانند بسیاری از فارسهای امروزی سعی در برتر نشان دادن فرهنگ آنها نسبت به دیگر فرهنگهای موجود در ایران را داشته‌ است، در حالیکه اینگونه نیست و ما با وجود شاهنامه است که پی می‌بریم که کاوه‌ی آهنگر کرد بوده و ما کردها از نژاد او هستیم و او هیچگاه در شاهنامه به تمجید قوم خاصی نپرداخته بلکه همواره ایران اساطیری را ستایش می‌کند. فردوسی تنها راوی اسطوره‌‌هایی بوده که بازگو کننده‌ی دوران (پیشدادیان و کیانیان) است، دورانی که با اسطوره‌های ما کردها نیز مشترک است و به یقین می‌توان پیشدادیان و کیانیان را اسطوره‌های دوران ماد دانست. برای مثال کیخسرو شاه کیانی نیز یکی دیگر از شخصیتهای اساطیری و جاودانی در شاهنامه است که کردها نیز خود را از نسل او می‌دانند، به طوری که نام او را همواره در سرود ملی خود«ئه‌ی ره‌قیب» می‌آورند و به او احترام می‌گذارند:
ئێمه رۆڵه‌ی میدیاو که‌ی‌خسره‌وین ــ ما فرزندان ماد و کیخسرو هستیم
دینمان، ئائینمان، هه‌ر نیشتمـــــان ــ دین و آیینمان سرزمین ماست
این را هم باید دانست که اسطوره‌ با افسانه کاملا فرق می‌کند، چون اسطوره‌ها می‌توانند حقیقت داشته باشند ولی تاریخ وقوع آنها برای ما نامشخص است، اما افسانه‌ها خیالی و تنها زاده‌ی ذهن خلاق انسانهاست. مثلا امروزه تاریخ یونان، روم و مصر باستان را با استناد به اسطوره‌های آنها به صورت تاریخ مدون در می‌آورند و نه تنها هیچ مانعی ندارد بلکه قابل قبول نیز می‌باشد، اما جالب است که در مورد تاریخ ایران نمی‌توان چنین کاری را انجام داد و همین غربیها اسطوره‌های ایران باستان را واقعی نمی‌دانند و آنرا به عنوان منبع تاریخی معتبر نمی‌پذیرند! که این نیز مقوله‌ای دیگر است و شرح آن در این جستار نیست.
و اما فردوسی در شاهنامه‌ی خود شرح می‌دهد که آن جوانانی که توسط آشپزهای ضحاک رهانیده می‌شدند، به کوه‌ و صحرا پناه می‌بردند و با زیاد شدن تعداد آنها و با رهبری کاوه‌ی آهنگر به قیام بر علیه ضحاک برمی‌خیزند و در نهایت او را نابود می‌کنند و فریدون را به جای او بر تخت شاهی می‌نشانند. او در شاهنامه‌ی خود که آنرا با الهام از اساطیر ایرانی سروده‌است، کردها را از نژاد جوانانی می‌داند که از دام ضحاک رهانیده شده و به کوهستان پناه می‌برند، و برای از بین بردن اهریمن، دروغ و بی‌عدالتی، راه مبارزه با ضحاک ستمگر را در پیش می‌گیرند. این بدان معناست که این جوانان کرد، نه تنها شبان و چادرنشین نبوده‌اند، بلکه کسانی بوده‌اند که در جامعه‌‌ی آن روزگار نیروی متفکر و اندیشمند جامعه محسوب می‌شده‌اند و تاب و تحمل زورگویی و استبداد را نداشته‌اند، و خوردن مغز آنها توسط مارهای دوش ضحاک، به مثابه‌ی از بین بردن فکر و اندیشه‌ی آنها بوده‌است:
همی بنگرید این بدان آن بدین ــ ز کردار بیداد شاه زمین
از آن دو یکی را بپرداختند ــ جزین چاره‌ای نیز نشناختند
برون کرد مغز سر گوسپند ــ بیامیخت با مغز آن ارجمند
یکی را به جان داد زنهار و گفت ــ نگر تا بیاری سر اندر نهفت
نگر تا نباشی به آباد شهر ــ تو را از جهان دشت و کوه است بهر
به جای سرش ز آن سری بی بها ــ خورش ساختند از پی اژدها
ازین گونه هر ماهیان سی جوان ــ ازیشان همی یافتندی روان
چو گرد آمدی مرد ازیشان دویست ــ بر آن سان که نشناختندی که کیست
خورشگر بدیشان بزی چند و میش ــ سپردی و صحرا نهادند پیش
کنون "کرد" از آن تخمه دارد نژاد ــ که ز آباد ناید به دل برش یاد
جالب آنکه خود نام پارس یک واژه‌ی مادی است. واژگان آریایی "پارس" و "پرسو" به معنی "دنده" به کردی "په‌راسوو" و بطور مجاز به معنی "پهلو" و "کنار" می‌باشند و "پارس"، "پارسوآ" و "پارت" هر سه در کنار خاک ماد قرار داشتند، بطوریکه پارس در جنوب، پارسوآ در باختر و پارت در خاور، و در شمال ماد نیز در میان قبیله‌های دیگر به نام "پارسی‌ها" برمی‌خوریم.
آیا می‌توان با برداشت چنین معنایی از واژه‌ی پارس، اینگونه استنباط کرد که به فارسهای امروزی اهانت شده‌است؟! هرچند نگارنده به شخصه فارس امروزی را آن پارس دیروز نمی‌داند و این خود احتیاج به بحثی جداگانه و علمی خواهد داشت، اما مختصرا اشاره می‌کنم که پارسهای اصیل همان مردم لر خصوصا لرهای بختیاری امروز هستند که مشترکات فرهنگی زیادی با کردها دارند و می‌توان فارسهای امروز را تنها ماحصل اشتراک زبانی مردم سراسر ایران در زبانی واحد به نام زبان فارسی در ایران بعد از اسلام دانست که اگر به دنبال ریشه‌ی یک فارس‌زبان امروزی بگردیم، در می‌بایم که ریشه‌ی آنها به همین تیره‌های ایران باستان باز خواهد گشت، یعنی لر، کرد، آذری، بلوچ، مازنی و... و فارس تنها هویتی تازه‌ است که آنها برای خود پیدا کرده‌اند و ما نیز آنرا از روی نا آگاهی پذیرفته‌ایم!!!
در جغرافیای سیاسی کیهان و در بین صفحات 57 تا 63 چنین آمده‌ است:
«مشروح‌ترین شرح از عهد قدیم درباره‌ی کردان روایت گزنفون است که کردان را مردمی سلحشور و سرزمین آنان را کوهستانی صعب‌ العبور دانسته است. پس از آن استرابون جای آنان را در کشور پهناور ماد ذکر کرده و آنان را «کورتی» نامیده است. طبق روایات مورخان قدیم و شاهنامه‌ی فردوسی، دسته‌های بسیاری از کردان در فارس سکونت داشته‌اند، از آنجمله است طایفه‌ی شبانکاره. هنگام ظهور اردشیر بابکان یکی از رؤسای این طایفه به نام جوزهر شهر استخر را دردست داشت و ساسان از خاندان کردان بازرنگی که طایفه‌ای از شبانکاره بودند زنی خواست و بابک از او بوجود آمد.»
در همین رابطه «لمبرت» به نقل از «رشید یاسمی» می‌گوید: «نه تنها کردهای پارس بزرگترین پشتیبان قدرت نظامی و جنگی ساسانیان بودند، بلکه اردشیر اول، موسس امپراطوری، خود یک کرد بود. او می‌گوید: ساسان پدر بزرگ اردشیر با «رام بهشت» از کردهای مازنجان ازدواج کرد که بنا به عقیده استخری، یکی از پنج طایفه‌ی کرد پارس بود. فرزندشان بابک از خویشاوندی و پیوندهای کردی خود استفاده کرد و فرزندش اردشیر را به عنوان حاکم دارابگرد فرستاد، که مرکز چوپانان، یا شبانکاره بود. اتحادیه‌ی بزرگ عشایر که بازنجان به آن تعلق داشت، در شورش اردشیر علیه اردوان پنجم(آخرین پادشاه اشکانی)، حامی اصلی او بوده‌اند. بعد از اینکه اردشیر خود را شاه شاهان اعلام کرد، اتحادیه‌ی بزرگ عشایر به او یاری کرد. اردوان نامه‌ی توهین آمیزی به اردشیر نوشت؛ این نامه توجه ما را به اصل و نصب کردی اردشیر جلب می‌کند« یعنی تو پای از گلیم خویش بیرون نهادی و مرگ را به جانب خویش خواندی. کردنژاد که در چادر کردها پرورده شده‌ای تو را که رخصت داد که آن تاج را بر سر گذاردی.»(لمبرت،1367:102)
لمبرت ضمن اینکه کردهای فارس را با لرها و بختیاری‌ها نزدیک می‌داند، می‌نویسد: « قطعی‌ترین همه‌ی اینها، این حقیقت است که واژه‌ی کرد در زبان فارسی و متون عربی صرفاً به معنی چادرنشین است و بر هیچ نوع ویژگی نژادی دلالت نمی‌کند. در این حالت است که نامه‌ی اردوان پنجم توهین آمیزتر می‌گردد. چون در آن، وی، اردشیر را یک چادرنشین نادان خطاب می‌کند. »(لمبرت، 1367 :103)
اما در بخشی از كارنامه‌ی اردشیر بابكان كه کتابی است از دوران ساسانیان، این نظریه‌ی لمبرت که کرد بر نژاد دلالت ندارد، رد می‌شود. در این بخش چنین آمده است: «و ساسان شپان پاپك بود و همواره با گوسپندان بود و از تخمه‌‌ی دارای دارایان(داریوش هخامنشی) و اندرش خدایی الاسكندر بگریز و نهان روشی بود و با كرد شپانان بسر می‌برد ....» بنابراین منظور از این عبارت "كرد شپانان"، یعنی شپانانی كه از تبار كرد بوده‌اند می‌باشد و مسلما منظور از واژه‌ی "كرد" در متن‌های سده‌ی سوم هجری به بعد نیز چیزی غیر از نژاد كردی نیست. متاسفانه برخی از تاریخ نویسان و محققان غربی، بر این عقیده‌اند که واژه‌ی کرد بر نژاد دلالت نمی‌کند و به معنای کوچ‌گران و چادرنشنیان است، اما این به دور از منطق و استدلال درست است. زیرا همانطور که در کارنامه‌ی اردشیر بابکان می‌بینیم، کرد در واژ‌ه‌ی "کرد شپانان"، به تبار و نژادی خاص دلالت می‌کند. بعلاوه آنکه در کتب تاریخی یونان بارها به مردمانی با نام کردوک و کاردوخ اشاره شده‌است.
«استرابون» جغرافیدان و مورخ یونان باستان در چند قرن پیش از میلاد درباره‌ی چگونگی تربیت و پرورش بدنی جوانان كرد می‌نویسد: «جوانان پارسی(اینجا منظور ایرانی است، چون در آنزمان یونانیها ایران را به خاطر مرکزیت شهر پارسه یا تخت‌جمشید، پارس می‌نامیدند) را چنان تربیت می‌كنند كه در سرما و گرما و بارندگی، تاب و توان داشته،‌ ورزیده باشند. شب در هوای آزاد به حشم داری بپردازند و میوه‌ی جنگلی مثل بلوط و... بخورند، اینها را كردك (kardak) گویند. مردم کردک از غارت زندگی می کنند و کردک به معنی دلیر است».
«حشمت الله طبیبی» در خصوص واژه کرد می‌نویسد:
«آنچه اکثر محققین و نویسندگان قدیم و جدید بر آن اتفاق نظر دارند این است که قبل از آمدن قبایل کرد ایرانی به ناحیه‌ی کردستان، قوم آریایی نژاد دیگری به نام (کاردو) در این سرزمین ساکن و دارای تمدن بالنسبه مهمی بوده‌اند که با مهاجرین هم نژاد خود در هم آمیخته و در هم مستحیل شدند و در نتیجه مهاجرین نیز به همان نام نامیده شدند.»طبیبی، حشمت الله، مقاله نخست، در کتاب تحفه‌ی ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان، نوشته‌ی میرزا شکرالله سنندجی. ص 5.
این در حالی است که در کتیبه‌‌‌های آشوری و بابلی واژه‌‌ی کاردو به معنی نیرومند و پهلوان می‌باشد. و حتی بر فرض درست بودن این گفته‌ی استاد طبیبی(مستحیل شدن کردهای امروزی با کاردوها)، باز می‌توان ادعا کرد که واژه‌ی کرد به معنای دلیر و پهلوان است.
«بدلیسی»نیز در شرفنامه (تاریخ مفصل کردستان) در مورد لفظ کرد می‌گوید: «لفظ کرد تعبیر از شجاعت است چراکه اکثر شجاعان روزگار و پهلوانان نامدار از این طایفه برخاسته‌اند، مانند رستم زال که در ایام حکومت پادشاهی کی‌قباد می‌زیسته از طایفه‌ی اکراد بوده و چون تولد او در سیستان بوده‌، به رستم زابلی اشتهار یافته است. و کسانی چون آرش کمان‌گیر(در زبان کردی آرش به معنی آتش سیاه می‌باشد، آرش مخفف کلمه‌ی آررش است، آر به معنی آتش و رش نیز به معنی سیاه)، فریدون(فریدون در زبان کردی به‌ معنای عالم، دانشمند و کسی‌ که بیشتر می‌داند است، فری(فره) به معنی خیلی‌زیاد و دون به معنی دانستن و فهمیدن)، بهرام چوبین، میلاد و فرهاد کوه‌کن همگی کرد بوده‌اند.»
امروزه به کردهای نوحی ایلام و خانقین در کردستان عراق کرد فیلی(فه‌یلی یا فهلوی) می‌گویند، حتی لرهای لرستان را نیز لر فیلی می‌نامند. که واژه‌ی فه‌یلی دگرگون شده‌ی واژه‌ی پهلوی می‌باشد و پهلوی در لغت‌نامه‌ی دهخدا منسوب به پهله و به معنی پهلوان است:
بیاورد پس جامه‌ی پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی

همه جامه‌ی پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همیریخت خاک[
فردوسی]
با توجه به این تفاسیر و منابع موجود می‌توان اثبات کرد که واژه‌ی کرد در حقیقت صفتی بوده که به مردم این بخش از ایران باستان می‌داده‌اند و به معنای دلیر و پهلوان می‌باشد. جالب است که هنوز نیز صفت پهلوان برای مردمان زاگرس و خصوصا کردها به کار می‌رود و واژه‌‌ی "گرد" نیز می‌تواند شکل دیگری از واژه‌ی کرد باشد و اگر واژه‌ی کرد معرب واژه‌ی گرد نباشد، حداقل از لحاظ معنا و محتوا با آن هم معنی و مترادف است.

ارکان/جوانرو بازدید : 651 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

 

    

ئه‌حمه‌دی خانی یه‌کێکه‌ له‌ شاعیر و ڕووناکبیره‌ مه‌زنه‌کانی نه‌ته‌وه‌که‌مان،به‌رێز دکتۆر مارف خه‌زنه‌دار له‌ مێژووی ئه‌ده‌بی کوردی به‌رگی دووه‌میدا به‌م شێوه‌یه‌ باسی  ‌کردوه:

             سه‌یدێ جه‌نگالا سه‌رێ زولفا شه‌ها شه‌هبازم ئه‌ز
                مه‌ستێ جانا عیشوه‌ یا شه‌هنازێ نازک نازم ئه‌ز
              ده‌ردمه‌نده‌ک من دڤێتن هه‌م نه‌فه‌س بت(خانی)یا         کومه‌ هه‌مده‌سته‌ک هه‌بیتن سازێ خوه‌ش ئاوازم ئه‌ز

شاعیر و ڕۆشنبیری گه‌وره‌ی کورد خانی ناوی ئه‌حمه‌د بووه‌، کوری ئه‌لیاس کوڕی ڕۆسته‌م نازناوی شیعری له‌ هۆزی (خانیان) وه‌رگرتووه‌، به‌شێکی ئه‌م هۆزه‌ له‌ ده‌وروبه‌ری ناوچه‌ی بۆتان بوون،به‌ڵام بنه‌ماڵه‌ی شاعیر باریان کردووه‌ بۆ شاری بایه‌زید.

ئه‌حمه‌دی خانی له‌ساڵی(1650)له‌شاری بایه‌زید له‌ دایک بووه‌، وه‌ک له‌سه‌رچاوه‌کانی ژیانی و کرده‌وه‌ ئه‌ده‌بییه‌کانی شاعیر ده‌رده‌که‌وێ باب و باپیرانی له‌ ڕووی داراییه‌وه‌ ژیانیان ئاسان بووه‌ و به‌ به‌ختیاری ژیاون.

ئه‌حمه‌دی خانی هه‌موو ژیانی بۆ خوێنده‌واری و بڵاوکردنه‌وه‌ی ڕۆشنبیری و هۆشیاریی سیاسی خه‌رج کردووه‌ له‌ کۆمه‌ڵی کورده‌واریدا. ئه‌مه‌ دوو لایه‌نی ڕووناکی بووه‌ ،یه‌که‌میان به‌رهه‌مهێنانی داهێنانی ئه‌ده‌بی ، واته‌ شیعری، دووه‌میان فێرکردن و پێگه‌ناندنی منداڵان و لاوی کورد له‌ ڕووی خوێنده‌وارییه‌وه‌.

شاعیر له‌ مه‌ڵبه‌ندی له‌ دایکبوونی، شاری بایه‌زید. له‌ساڵی (1707)م  کۆچی دوایی کردووه‌ و هه‌ر له‌وێش نێژراوه‌، ئه‌و زانیارییانه‌ی له‌ ناوه‌وه‌ن ئه‌م مێژووه‌ ڕاست ده‌زانن،جگه‌ له‌مه‌ به‌ڵگه‌یێکی تریشمان به‌ده‌سته‌وه‌یه‌، پشتگیری ئه‌م ڕایه‌ ده‌کا ئه‌ویش ڕسته‌ی عه‌ره‌بی(طار خانی الی وبه‌) که‌ بۆ مردنی شاعیر دانراوه‌ به‌ حسێبی ئه‌بجه‌د ده‌کاته‌ ساڵی ( 1119هه)، ئه‌م ساڵه‌ به‌رامبه‌ر به‌ ساڵی (1707)ی مه‌سیحییه‌ و ڕاستتر که‌وتۆته‌ نێوان هه‌ردوو ساڵی (1707و1708)ی مه‌سیحییه‌وه‌.

له‌دوا په‌یڤه‌کانمدا به‌باشیده‌زانم به‌ کۆپله‌ شیعرێکی ئه‌حمه‌دی خانی کۆتا به‌م نووسینه‌م بهێنم و که‌ ده‌بێژێ:

میرێ‌ مه‌جلیس نه‌که‌نت موتریبێ گوویا چ بکت
غونچه‌ی خه‌ندان نه‌بتن بولبولێ شه‌یدا چ بکت
نه‌ینکا حوسنێ بتان لازمه‌ ساحێب نه‌زه‌ره‌ک
که‌سێ بینا کو نه‌بت دلبه‌رێ زیبا ج بکت
تالیبێ عیلم و که‌مال نه‌بتن عالیمێ دانا چ بکت
ته‌بعێ ( خانی) سه‌ده‌فا، گه‌وهه‌رێ عیرفانه‌ وه‌لێ
مه‌تن خوانه‌ک نه‌بتن ساحێبێ مه‌عنا چ بکت

ارکان/جوانرو بازدید : 521 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)




له‌ لایه‌ن Haider Karim

soraya_unausa.jpg کورد له‌ تاراوگه‌ ئه و جار ده چیته ئیاله تى كالیفورنیا و میوانى خاتوسوره ییا فه لاح ده بیت

سوره ییا فه لاح چالاکوانی مافی مرۆڤ و په سپور له یاسای نیونه ته وه یی له گه ل هاوکارمان کاک حه یده ر که ریم باسی ئامانج و چالاکیه کانی ژنان ده کات. له م وت و ویژه دا کاک حه یده رکه ریم پرسیار ده کات که چی وای کرد که بیته ئه مریکا و لیره ژیان به سه ر ببه یت. خاتو سوره ییا فه لاح چونیه تی به سه رهاتی خوی له ئیراندا و ژیان له هه ندران و چه ن ولاتى ئوروپى و پاشان هاتن بو ئه مریکا باس ده کات. له ولامی پرسیاری دوهه م سه باره ت به کاری سیاسی و کومه لایه تی و کتیب نوسین سوره ییا باسی به شدار بوونی مندالانی کورد له ئیشی سیاسی و کومه لایه تی به هوی وه زعی سیاسی کوردستان ده کات. هه روه ها له سه ر چه ن کتیبیک که نوسیویه تی زور به کورتی ئه دویت.

هه روه ها کاک حه یده ر که ریم له سه رره وتی کاری ژنان له و کاته دا که سوره ییا له ئیران بوو و له گه ل ره وتی ژنان له م کاته دا پرسیار ئه کات ،سوره ییا پروسه ی گورانکاری له چالاکی ژنان و فمینیسم له ئیران و کوردستان باس ده کات.

کاتی که کاک حه یده ر ده پرسیت به بووچونی تو ژنان چون بتوانن له ئاستی ژنانی جیهان ببه نه سه ر و؟ له م به شه دا سوره ییا ئا ماژه به ئیش و کار ی ژنان له بواری ئابووریه وه و له بواری فیرگه و کاری هونه ری وه ک خویندن و سینه ما و نه قاشی و کاری کومپیوتر و... ده کاتsoraya_pageant_fashion.jpg.

له پاشاندا نه خش و رولی تکنولوژی چه نده له سه ر پیش بردنی ژنان کاریگه ری هه یه با س ده کات و ده لیت ئیسته به هوی تکنولوژییه وه هه رچییک به سه ر ژنیکدا له و سه ر ی جیهاندا دیت له م سه ریشدا خه به ر دار ده بن و ده توانین ده س به چالاکی بده ین. له پرسیاری ئا خردا کاک که ریم ده پرسیت که چ خوشی و ناخوشیکت به سه ر تا هاتوه و ئه گه رخه لاتیکت وه رگرتوه. سوره ییا له ماننه وه و به رد ه وام بوونی خوی له ئیش و کاری کومه لایه تی و چالاکی مافی مروفانه ،گرتنی چه ن خه لات و به شداری له شاژنی جوانی له ولاتی ئه مریکا ده کات.

ده‌توانن له‌ ڕێی کلیککردنی ئه‌و فایله‌ ده‌نگیانه‌ی سه‌ره‌وه‌ی ده‌سته‌ چه‌پ گوێبیستی ته‌واوی گفت و گۆکه‌ بن که‌ ماوه‌که‌ی 13:16 خوله‌که

ارکان/جوانرو بازدید : 657 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

            پرونده:Feleknas Uca.jpg  

 

فَلَکناس اوجا (Feleknas Uca) نماینده‌ حزب چپ سوسیال دموکرات آلمان در پارلمان اروپا است.

فلکناس در سال ۱۹۷۶ در خانواده‌ای کرد یزیدی در آلمان چشم به‌ جهان گشود.

وی روابط نزدیکی با احزاب چپ ترکیه‌ به‌ ویژه‌ احزاب ملی‌گرای کرد آن داشته‌ است و یکی از مدافعین برجسته‌ لیلا زانا بوده‌است

ارکان/جوانرو بازدید : 3954 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (3)


آیت الله شیخ محمد مردوخ ملقب به جمال الدین خلف مرحوم شیخ عبد المومن متولد شب ۲۷رجب سال ۱۲۹۷هجری قمری برابر با ۱۲۵۶خورشیدی . متفکرو روشنفکر و فیلسوف و سیاستمدارو شاعر روشنگرو روزنامه نگار و یک سردار جنگی به تمام معنی . با مجموعه خصایلی که خداوند در وجودش به ودیعه نهاده بود شخصیت بارز و نابغه ای  پدید آمد که آوازه او در سراسر کردستان و سپس در بین مناطق سنی نشین و نهایتا در سراسر جهان منتشر گشت . ایشان از هفت سالگی نزد والد ماجدشان به تلمذ پرداختند سپس در نزد عمویش مرحوم شیخ عبدالرحمن و آنگاه نزد مرحوم شیخ محمد لون در مسجد کهزاد سنندج ادامه تحصیل داد بقیه علوم را خود با فراستی که داشت از طریق بحث و مجادله با بزگان علم و ادب آنزمان در مدت کوتاهی فرا گرفت سپس در غالب هنرهای مرسوم  نظیر معماری و حکاکی و گچ بری و حجاری و ساعت سازی و نجاری و باغبانی و گل کاری و مخصوصا” علم پیوند نباتات مسلط گردید و از هرکدام در زمان مناسب و برای پیشبرد اهدافش استفاده میکرد و اوقات فراغت خویش را نیز با سوارکاری و شکار و تیر اندازی میگذراند به طوری که در سوارکاری و تیر اندازی یکه تاز میدان بود .

پس از فوت پدر بر اثر نبوغ ذاتی و درخواست قبلی پدر در سن ۱۲سالگی به سمت امامت و خطابت کردستان منصوب گردید سپس با وجود صغر سن طی حکم شماره ۳۶۲۱مورخ ۲۶محرم ۱۳۳۷ ه ق به سمت قضاوت کردستان و گروس  نیز منصوب گردید . از آن زمان نهایت تلاش خود را مصروف اتحاد و حفظ تمامیت ارضی ایران و رفع ملوک الطوایفی هدایت اشرارو یاغیان و زور گویان و در صورت عدم پذیرش هدایت در جهت اعاده امنیت سرکوبی آنها نمود  .
با سران عشایر کردستان از طرق مختلف ارتباط ودوستی ایجاد میکرد و آنها را به انقیاد از حکومت مرکزی مجاب میکرد. اولین تجربه سیاسی وی همراه کردن جمع کثیری از زبده اهلی کردستان با خود جهت شرکت در جنبش مشروطه بود . در اجتماع مشهور باغشاه در حضور اکثریت نمایندگان مختلف مردم ایران که از اقصی نقاط ایران بدانجا آمده بودند و محمد علی شاه قاجار و شیخ فضل الله نوری رسما” نظرات خود را بیان نمود . پس از شکست مشروطه عارف قزوینی در کردستان مهمان وی بود و عارف قزوینی در کلیات خود به طور مفصل در مورد شخصیت ایشان مینویسد .
در زمان تعویض حکومت نیز نقش بسزایی ایفا کرد شخصیت ایشان طوری بود که با حضور وی وجود دیگران در تحت اشعاع قرار میگرفت و همین موضوع باعث ایجاد رشک و حسد در دل حاسدان میگردید به طوری که بر علیه ایشان شروع به تبلیغات میکردند ولی غافل از اینکه نور کرم شب تاب در مقابل خورشید نمیتواند خود نمایی کند .چون طرز فکر ایشان نسبت به زمان خود خیلی جلو تر بود لذا گفته‌های آن بزرگوار برای سایر علما قابل درک و فهم نبود لذا وی را مانند غزالی و مولانا تکفیر میکردند . برای نمونه در یکی از آثارش به نام رموز آفرینش به طور مفصل در مورد گردش الکترون در مدارهای مختلفی و در سطوح انرزی متفاوت به دور هسته اتم و نحوه آزاد شدن انرزی به هنگام انقال الکترون از یک سطح انرزی به سطح دیگر و پدیده‌های فیسیون و فیزیون صحبت میکند مدارهای الکترونی را با مدارهای منظومه شمسی و گردش سیارات به دور خورشید مقایسه میکند .
نحوه پدید آمدن آب در سطح زمین /ایجاد اقیانوسها و رودخانه‌ها و دریاها به وجود آمدن تک سلولی‌ها و تکامل آنها تشکیل جوامع مختلف پیدایش زبان و مذهب و غیره که البته برای مردم آن زمان قابل درک نبود . ایشان در طول زندگی پر برکتشان بالغ بر ۱۱۴ جلد کتاب و رساله مختلف و در زمینه‌های متفاوتی نگانشته اند که که بیشتراز نصف آنها چاپ و منتشر شده است که برخی از آثارشان در ذیل همین بخش آمده است . در زمینه فلسفه کتاب بسیار با ارزش دیگری دارد به نام جام جان و جین که کل لغات استفاده شده در آن فارسی است و در آن حتی یک لغت عربی موجود نمیباشد دیوان شعری نیز از وی به یادگار مانده است با شعرهای فارسی کردی و عربی که متاسفانه تا کنون مقدورات لازم برای چاپ آن فراهم نگردیده است آن حضرت  سر انجام پس از عمری تلاش و مجاهدت چنانکه خودش در سال ۱۳۲۷ شمسی یعنی ۲۷ سال قبل از مرگش پیش بینی کرده بود :
همای جان قفسی گشته بود در بدنم
خوش این زمان که رها شد همای جان ز تنم
حجاب جان بود این تن و گرنه عالم غیب
عیان بود بر من چونحجاب بر فکنم
مقام وصل مقامیست ایمن و دلکش
زهی مقام که نبود هراس ز اهرمنم
علاج اهرمن ای جان رهایی از هوس است
از این به محفل جانان چو شمع انجمنم
من آن یگانه کسم در جهان که مرگ مرا
به من ز پیش خبر داد یار موءتمنم
برای سالمه مرگ خویش آیت گفت
بسال سیصد و پنجاه چهار تن فکنم
اودر سن ۹۸ سالگی در شب جمعه بیستم شهریور ماه سال ۱۳۵۴ در محله قطار چیان به رحمت ایزدی پیوست اشعار فوق بر روی سنگ مزارش نقر گردیده است تشیع جنازه ایشان با حضور بیش از یکصد هزار نفر از اهالی کردستان با پای پیاده تا روستای نوره واقع در بیست کیلوتری سنندج انجام پذیرفت .
چرا نوره ؟ این روستا از املاک حضرت آیت الله مردوخ بود که بواسطه طبیعت زیبا هوای مطبوع آن در فصل تابستان و مردم مهربان و خونگرمشان بسیار مورد علاقه ایشان بود با توجه موارد مذکور در روبروی آبادی بر روی تپه ای مشرف بر جاده‌های روستاهای اطراف و خود نوره قلعه ای جنگی با دو برج که دارای منافذی برای سنگر گیری وتیر اندازی بود مطابق طرح و نقشه خودشان ایجاد کرده بود و محل استراحتگاه تابستانی خویش قرار داده بود لذا با توجه به تعلق خاطر فراهم شده و مخصوصا” اهالی محترم آنجا وصیت فرموده تا در جوار آن قلعه روبری آبادی دفن گردند نا گفته نماند این روستا اولین روستایی بود در سطح کردستان که دارای مدرسه گردید   برخی از آثار منتشر شده حضرت آیت الله مردوخ عبارتند از
تاریخ مردوخ یا تاریخ کرد و کردستان در دو جلد   فرهنگ مردوخ در دو جلد ، فقه محمدی ،اصول فقه ، صرف محمدی ، نحو محمدی  ،منطق محمدی ،حساب و هندسه محمدی  ،رموز آفرینش  ،جام جان وجین ،  آئین رستگاری  ،ندای اتحاد  ،حل اختلاف،  تاریخ تشیع  ،شطرنج نامه،  ام الکتاب  ،رد بابی و بهایی ، گفتارها  و رهبر بشر به سوی اسلام و ده‌ها جلد کتاب و رساله دیگر که در این مختصر نمیگنجد

ارکان/جوانرو بازدید : 691 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)
Zana.jpg
شناسنامه
زادروز ۳ مهٔ ۱۹۶۱ ‏(۵۰ سال)
زادگاه سیلوان در نزدیکی دیاربکر
، Flag of Turkey.svg ترکیه
همسر مهدی زانا
فرزندان دو فرزند
اطلاعات سیاسی
سمت عضو پارلمان ترکیه از ۱۹۹۱ تا

لیلا زانا (به ترکی و کردی: Leyla Zana) (زاده ‌۳ مه ۱۹۶۱) از زندانیان سیاسی و چهره‌های فعال حقوق بشر در ترکیه است.


زندگی [ویرایش]

لیلا در ۳ مه ۱۹۶۱ در سیلوان در نزدیکی دیاربکر چشم به جهان گشود. وی با مهدی زانا که از زندانیان سیاسی دوره کودتا بود ازدواج کرد.


در انتخابات دیاربکر در سال ۱۹۹۱ زانا به عنوان نماینده پارلمان انتخاب شد. پس از ادای سوگند در پارلمان وی که هدبندی به سه رنگ سرخ، زرد و سبز (نماد پرچم کردی) به سر داشت به کردی گفت: «من باید در راستای اینکه دو ملت کرد و ترک در یک نظام دموکراتیک با هم زندگی کنند تلاش بنمایم» [۱]. تا اوت ۲۰۰۲ حکومت محدودیت‌های شدیدی را مورد زبان کردی در آموزش و رسانه‌ها وضع نموده‌بود.


در هنگام سوگند یاد کردن لیلا مجلسیان ترک با داد زدن وی را تروریست و تجزیه‌طلب نامیدند و خواهان دستگیری او شدند. البته به دلیل مصونیتش به خاطر نمایندگی مجلس، حکومت تا سه سال نتوانست وی را زندانی کند.

در سال ۱۹۹۴ به همراه سه قانونگدار کرد تبار دیگر هاتیپ دیجله، اورهان دوغان و سلیم ساداک، حزب تازه‌بنای دموکراسی را تأسیس نمودند که در همان آغاز ممنوع‌الفعالیت شدند.


وی از سال ۱۹۹۱ عضو پارلمان این کشور بود و به جرم صحبت کردن به زبان کردی در سال ۱۹۹۴ در حین ادای سوگند در پارلمان ترکیه به ۱۵ سال حبس محکوم شد.

لیلا زانا در سال ۱۹۹۵ از جانب پارلمان اروپا برنده جایزه ساخاروف شد اما تا ۲۰۰۴ که از زندان آزاد شد موفق به دریافت آن نشد.


هم‌اینک وی دبیر کل انجمن جنبش دمکراتیک در ترکیه‌است که جریانی میانه‌رو به شمار می‌رود و در میان کردها از موضعی قوی برخوردار است. در انتخابات عمومی مجلس ترکیه در سال 2011 او دوباره به مجلس ترکیه راه یافت

ارکان/جوانرو بازدید : 653 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)




فقیه، مفسر قرآن
شناسنامه
نام کامل ناصر سبحانی
لقب ماموستا ناصر سبحانی
مکتب از رهبران جنبش اخوان المسلمین ایران
تاریخ تولد ۱۳۳۰
زادگاه پاوه، ایران
تاریخ مرگ ۲۸ اسفند ۱۳۶۸
محل مرگ سنندج، ایران
مدفن قروه
دین مسلمان
مذهب سنی
تأثیرگرفته از سید قطب و حسن البنا
استادان محمد زاهد ضیایی پاوه‌ای



ناصر سبحانی (زاده:۱۳۳۰، پاوه - درگدشت:۲۸ اسفند ۱۳۶۸، سنندج) از علمای سنی ایران و یکی از رهبران اخوان المسلمین ایران در کردستان ایران در دوران بعد از انقلاب بوده‌است.


ناصر سبحانی در مهرماه سال ۱۳۳۰ ه. ش. در روستای دوریسان از توابع شهرستان پاوه زاده شد. وی در سال (۱۳۴۷ ه. ش) راهی مدارس علوم دینی شد و روستاهای استان‌های کردنشین ایران، از جمله حجره {ملا فتاح مطلق} در نودشه - محمد زاهد ضیایی پاوه‌ای ومحمد ناصر ضیائی، به طلب علم پرداخت.

در سال ۱۳۵۳ ه. ش. پس از شش سال تلمّذ در محضر اساتید مدارس علوم دینی کردستان ایران،(دورود-محمودآباد-مریوان) تحصیلات را در سطح عالی به پایان رسانید و پس از کسب اجازهٔ تدریس و افتاء از محضر استادانش(عثمان نقشبندی و محمد امین کانی سانان)، به عنوان یکی از عالمان منطقه، مشغول تبلیغات مذهبی شد.[۱].

فعالیت‌های دینی و سیاسی

وی با تأسیس مدرسه‏ی علوم دینی دوریسان، طلاب علوم دینی را پذیرا شد.

سه بار به خارج از کشور سفر کرد. دو بار راهی کشور پاکستان شد. در سفر دوم مدت یک سال در آن‌جا ماند و به تحقیق و تألیف و مشغول شد و با حضور در کنفرانس اسلامی پاکستان که با شرکت عالمان برجسته‏ی جهان اسلام و به منظور بررسی مشکلات دنیای اسلام تشکیل شد، به ایراد سخنرانی پرداخت.

آثار [ویرایش]

برخی از آثار علمی ناصر سبحانی عبارت‌اند از:

  • مجموعه فتاوا دربارهٔ بسیاری از مسائل مهم ایران و جهان معاصر و به زبان عربی می‌باشد.
  • ولایت و امامت نوشته‌ای فلسفی ـ سیاسی است، که مسئلهٔ ولایت وامامت را از دیدگاه قرآن مورد بررسی قرار می‌دهد.
  • تذکری در علوم حدیث در اصل رساله‌ای طولانی تحت عنوان «مذکرة فی علوم الحدیث» می‌باشد که آن را برای «مجمع السنة النبویة» نوشته که دکتر یوسف قرضاوی آنرا اداره می‌کند. وی در این رساله نکاتی را به پروژهٔ جمع آوری احادیث پیامبر اسلام تقدیم می‌کند.
  • مختصر مدارج السالکین که در آن تهذیب عبد المنعم صالح علی العزی را مختصر کرده‌اند.
  • کتابی در باره عقیده که موضوعات آن را از قرآن استخراج می‌نمود و چون روزهای قبل از دستگیری به آن مشغول بود، متاسفانه ناتمام ماند.
  • بیش از هزار کاست صوتی در زمینه‌های تفسیر قرآن، مسائل عقیدتی، عبادات و حکمتهای آن، سیستم‌های فکری، اقتصادی و سیاسی اسلام و علوم اسلامی مانند علوم قرآنی، اصول فقه و حدیث به یادگار مانده‌است. همچنین چندین سخنرانی دربارهٔ مسائل فکری و سیاسی، قبل وبعد از انقلاب ایران از وی وجود دارد. علاوه بر زبان کردی، صدها کاست به زبان عربی و فارسی از وی در دست هست.
  • مجموعه‌ای از مقالات در مجلات اسلامی طی سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۷ میلادی است.
  • رسالة الآلام من أرض البلایا إلی معشر الأنبیاء والمرسلین که آن را پس از بمباران شیمیایی حلبچه نوشته.

سرانجام

گفته می‌شود وی در بیست و هشتم اسفند ماه ۱۳۶۸ به دار آویخته شد.

آرامگاه وی در شهرستان قروه، از توابع استان کردستان، قرار دارد.

ارکان/جوانرو بازدید : 610 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

عبدالباسط


شیخ عبدالباسط عبدالصمد

عبدالباسط محمد عبدالصمد (زاده ۱۹۲۷- درگذشته ۱۹۸۸) از قاریان بزرگ قرآن در مصر که توانایی خاص در قرائت قرآن با صوت داشت. او از چهار حافظ بزرگ قرآن در مصر به شمار می‌رود. او همچنین اولین نماینده انجمن قاریان در مصر بوده‌است.


زندگی 

عبدالباسط محمد عبدالصمد در سال ۱۹۲۷ در روستای «المزاعزه» یکی از توابع شهر ارمنت در استان قنا در جنوب مصر به دنیا آمد. پدرش عبدالصمد یکی از مدرّسین حفظ و تجوید قرآن کریم بود. عبدالباسط در ۶ سالگی به مکتب القران در ارمنت رفت. پس از اینکه عبدالباسط به سن ۱۲ سالگی رسید از هر شهر و روستا در استان قنا و مخصوصاً از جانب اصفون المطاعنه دعوت‌هایی به سوی او روانه شد، چراکه گواهی او سلیم نقطه اطمینان همه مردم بود.

او در سال ۱۹۵۰ در مراسمی که بر پا شده بود رفت. در آن مجلس یکی از نزدیکان عبدالباسط از مسئولین مجلس اجازه خواست تا او ۱۰ دقیقه‌ای را به تلاوت بپردازد. عبدالباسط آیاتی از سوره احزاب را تلاوت کرد واین تلاوت عبدالباسط ۱٫۵ ساعت ادامه پیدا کرد و بسیار مورد استقبال مردم قرار گرفت.

در سال ۱۹۵۱ عبدالباسط به رادیو مصر رفت. او پس از به دست آوردن شهرتی که در طول چند ماه بدست آورده بود به قاهره مهاجرت کرد. با ملحق شدن اوبه رادیو استقبال مردم در مصر برای خرید گیرنده‌های رادیوئی زیاد شد و در اکثر خانه‌ها گسترش یافت.

معروفیت

عبدالباسط در ماه رمضان و یا غیر رمضان به کشورهای خارجی برای برگزاری محافل قرآنی یا دعوت‌هایی که از او می‌شد مسافرت می‌کرد. او در سفر به جاکارتا در کشور اندونزی در بزرگترین مساجد آنجا به تلاوت قرآن کریم پرداخت. در یکی از مساجد در حضور بیش از ۲۵۰ هزار نفر تا صبح در حالی که سر پا ایستاده بودند به صدای او گوش می‌دادند. از مشهورترین مساجدی که او در آنها به تلاوت پرداخته‌است، مسجدالحرام درمکه، مسجد نبوی در مدینه، مسجد الاقصی در قُدس و مسجد ابراهیمی در فلسطین بوده‌اند.

ارکان/جوانرو بازدید : 672 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

Barzani1.jpg
شناسنامه
نام کامل ملا مصطفی بارزانی
زادروز ۱۴ مارس ۱۹۰۳
زادگاه روستای بارزان، جنوب کردستان عراق
، امپراتوری عثمانی
تاریخ مرگ ۱ مارس ۱۹۷۹
محل مرگ بیمارستان جورج تاون، واشنگتن
، پرچم ایالات متحده آمریکا ایالات متحده
فرزندان مسعود بارزانی، ادریس بارزانی
دین اسلام - سنی
اطلاعات سیاسی
حزب سیاسی حزب دموکرات کردستان عراق
سمت نخستین رهبر حزب دموکرات کردستان عراق
فعالیت‌ها از رهبران جنبش ملی‌گرای کرد در عراق

مصطفی بارزانی (۱۴ مارس ۱۹۰۳ - ۱ مارس ۱۹۷۹)[۱] از رهبران جنبش ملی‌گرای کرد در عراق و نخستین رهبر حزب دموکرات کردستان عراق بود.[نیازمند منبع] او سال‌های متعددی رهبری عملیات مسلحانه برای استقلال کردستان عراق را به عهده داشت.


زندگینامه

مصطفی بارزانی در روستای بارزان در کردستان عراق (در آن هنگام: بخشی از امپراتوری عثمانی) متولد شد.

او در سال‌های ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲ به همراه برادر بزرگ‌ترش، شیخ احمد بارزانی، از سران جنبش استقلال کردستان بود. در ۱۹۳۵ با سرکوب این جنبش او به همراه برادرش به سلیمانیه تبعید شد. ملا مصطفی در ۱۹۴۲ از سلیمانیه گریخت و شورش جدیدی را علیه بغداد آغاز کرد که نهایتا ناموفق بود. بعد از آن ملا مصطفی به همراه هزار نفر از طرفداران و خانواده‌هاشان به ایران مهاجرت نمود.

در دسامبر ۱۹۴۵ حزب دموکرات کردستان ایران با حمایت اتحاد جماهیر شوروی تشکیل جمهوری مهاباد در مناطق شمال غربی ایران را اعلام کرد. ملامصطفی از ژنرالهای نامی جمهوری مهاباد و فرمانده کل قوای کردستان در آن ایام بود. در این ۱۱ ماه و در تاریخ ۱۶ اوت ۱۹۴۶ حزب دموکرات کردستان عراق نیز در بغداد تأسیس شد و بارزانی (به صورت غیابی) به عنوان نخستین رئیس این حزب نیز هم‌زمان انتخاب شد.

بعد از خروج نیروهای شوروی از ایران در مه ۱۹۴۶ (که بر طبق توافق‌نامه یالتا صورت گرفت) جمهوری مهاباد دچار ضعف شد و نهایتا در دسامبر ۱۹۴۶ توسط نیروهای ایران سرکوب شد و رهبرانش اعدام و زندانی شدند. اما ژنرال بارزانی موفق شد بعد از یکسری جنگ‌های پارتیزانی به عراق برود. در آن‌جا نیز او دچار مشکل شد و نهایتا با حدود ۵۰۰ نفر از بهترین پیشمرگه‌هایش بعد از جنگ‌هایی افسانه‌ای از طریق خاک ترکیه و ایران به آذربایجان در اتحاد جماهیر شوروی رفت و در آن‌جا ضمن خلع سلاح، پناهنده گردید.

در ۱۹۵۱ بسیاری از پیشمرگه‌های بارزانی موفق شدند در باکو مستقر شوند و بعضا به تحصیلات خود ادامه دهند. بارزانی شخصاً به مسکو رفت و به تحصیل در رشتهٔ علوم سیاسی و نظامی پرداخت و با تبعیدی‌های کرد آن زمان تماس حاصل کرد.

در ۱۹۵۸ و پس از کودتای جمهوری‌خواهان، بارزانی توسط نخست وزیر وقت عبدالکریم قاسم به عراق دعوت شد. او همراه با استقبالی کم نظیر به عراق بازگشت و خواستار استقلال نواحی کردنشین شمال عراق شد. این موضوع باعث پیدا شدن اختلافاتی بود که نهایتا در ۱۹۶۱ به حملهٔ نیروهای دولت مرکزی و قاسم علیه کردستان انجامید. بارزانی و همراهانش در نتیجه مجدداً به کوهستانهای کردستان پناه بردند.

در مارس ۱۹۷۰ رهبران کردستان با بغداد به توافقاتی رسیدند و با به رسمیت شناخته شدن قومیت و زبان کردها و موقعیت برابر آن‌ها با اعراب تاکید شد.

در مارس ۱۹۷۴ مصطفی بارزانی این بار با حمایت محمدرضا پهلوی شاه ایران و آمریکا جنگ جدیدی علیه حکومت عراق را آغاز کرد که با پیروزی‌های بزرگی همراه بود. در اوایل سال ۱۹۷۵ توافق‌نامه‌ای در الجزیره بین شاه ایران و صدام حسین بر سر اروندرود امضا شد و نتیجتا ایران هرگونه کمک به شورش کردهای عراق را متوقف کرد و فشار زیادی بر شورش کردها وارد آورد که باعث عقب نشینی موقتی وی و تنها ماندنش شد.

سال بعد دوباره حزب و بیشمرگان به رهبری بارزانی کار خود را از سر گرفتند، ولی بعد از مدتی بعلت مریضی، برای معالجه بیماری سرطان ریه به ایالات متحده رفت و نهایتا در ۱ مارس ۱۹۷۹ در بیمارستان جورج تاون در واشنگتن، آمریکا بعد از عمری مبارزه در راه ملت کرد درگذشت.

خانواده بارزانی دوباره با جدیت تمام مبارزه را از سر گرفتند. پسر او مسعود بارزانی رهبر کنونی حزب دموکرات کردستان عراق و رئیس کنونی حکومت کردستان عراق است

ارکان/جوانرو بازدید : 512 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)


ا

لیلا قاسم (زاده ۱۹۵۲ در خانقین، اعدام شده ۱۹۷۴ در بغداد)، از چهره‌های مبارز و مخالف رژیم بعث صدام بود که توسط رژیم بعث عراق به دلیل مبارزه برای احقاق حقوق مردم کردستان اعدام شد. وی در بین مردم کرد یک قهرمان و "شهید" محسوب می‌شود.

وی روز چهارشنبه ۲۷ دسامبر سال ۱۹۵۲ ( بنا به منابعی دیگر در سال ۱۹۵۳) در یکی از روستاهای کرد نشین خانقین به نام "مسفا" چشم به جهان گشود. لیلا در سال ۱۹۵۹ پا به دبستان گذاشت و تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در شهر خانقین به پایان رساند و سپس برای ادامه تحصیل در دانشگاه، در سال ۱۹۷۰ به بغداد رفت. او دانشجوی رشته جامعه‌شناسی دانشگاه ادبیات بغداد بود و همه ساله با درجات بسیار بالایی ترم‌های دانشگاهی اش را پشت سر می گذاشت. لیلا عضو فعال اتحادیه دانشجویان کردستان بود و فعالیتهای زیادی را در این اتحادیه به ثبت رساند.

او در سال ۱۹۷۰ به عضویت حزب دموکرات کردستان عراق در آمد. لیلا یکی از مبارزین سرسخت و مخالف رژیم بعث صدام بود. پس از آغاز جنگ در کردستان در بهار سال ۱۹۷۴ (میلادی) لیلا با همراهی یارانش (جواد، حسن، نریمان و آزاد) فعالیتهای سیاسی زیادی را در بغداد برای رسیدن به خواسته‌ها و اهداف کرد به انجام رساند و در ۲۹ آوریل سال ۱۹۷۴ در دانشکده ادبیات بغداد به بهانه فعالیت سیاسی اش برای حزب دمکرات کردستان عراق دستگیر شد و مدتی در زندان وحشتناک "ابوغریب" در سلول انفرادی رژیم زندانی گردید، ولی هرگز لب باز نکرد و اسامی افراد حزب را آشکار نکرد. اینگونه بود که رژیم سرنگون شده بعث حکم دار را برای او و چهار تن از همراهانش بریدند.

لیلا قاسم، ۱۳ مه سال ۱۹۷۴، ساعت ۷ بعدالظهر به دار آویخته شد. چهار تن از یاران آزادیخواه لیلا به نامهای" نریمان فواد مستی"، "حسن محمد رشید"، "آزاد سلیمان میران" و جواد مراد هموندی" که با او در زندان "ابوغریب" به سر می‌بردند نیز به دست رژیم صدام حسین به دار آویخته شدند.

او در میان آزدیخواهان به "خواهر لیلا" (در زبان کردی به" خوشکه" لیلا) شهرت داشت. لیلا نخستین زن کرد در کردستان عراق بود که به خاطر احقاق حقوق مردم کردستان و فعالیتهای سیاسی اش از طرف رژیم بعث به دار آویخته شد. در حال حاضر مزار این دختر شجاع کرد در گورستان "وادی سلام" در شهر نجف اشرف است.

ارکان/جوانرو بازدید : 745 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)



شناسنامه
معروف به احمد توفیق
زادروز ۱۳۱۰
زادگاه مهاباد،
اطلاعات سیاسی
حزب سیاسی حزب دمکرات کردستان

سید عبدالله اسحاقی فرزند سیدمحمدامین اسحاقی در سال ۱۳۱۰ شمسی در محله ارمنیان شهر مهاباد ازخانواده‌ای معتمد دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی ومتوسطه را در شهر مهاباد گذارانید وی در دوران متوسطه در شهر مهاباد با یاری چندی از دوستان نزدیک خود که همگی از اعضای رسمی یا هواداران حزب توده و... بودند از جمله (غنی بلوریان و دکتر عبدالله مولوی...) جمعیت جوانان حزب دموکرات کردستان ایران را تشکیل دادند. بعد از پایان عمر جمهوری کردستان از بقایای حزب دمکرات کردستان ایران دو بخش مهم پا گرفت، یکی کمیته مرکزی و دیگری کمیته اجرایی. در کمیته مرکزی عبدالرحمان قاسملو و افراد سیاسی فعاّل بودند و در کمیته اجرایی مبارزینی از قبیلِ سیدعبدالله اسحاقی (احمد توفیق) و قادر شریف و سلیمان معینی و... این افراددر دهه ۱۳۴۰ در بخش‌های کردنشین ایران و گاه عراق، حضور فعال داشتند.

با روشن شدن همکاری یکی از افراد خانواده دکتر قاسملو با ساواک و اخراجش از کمیته مرکزی، اختلاف بین دو جناح حزب بالا می گیرد و کمیته اجرایی رو می‌آید. درسال ۱۳۴۳ با کمک ژنرال مصطفی بارزانی کنگره دوم حزب دموکرات کردستان ایران در روستای سونی کردستان عراق به صورت مخفی برگزار می‌شود و عبدالله اسحاقی با نام مستعار ( احمد توفیق ) به عنوان دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران انتخاب می‌شودو بدین صورت کمیته اجرایی جای پای خود را محکم می‌کند. در کمال تعجب تاریخچه حزب دمکرات کردستان ایران امروز به این مورد مهم اشاره‌ای نمی‌کند!

احمد توفیق سیاستمداری زیرک وبسیار مورد اعتماد بارزانی بود ودر دهه شصت میلادی حماسه‌های زیادی را در جریان قیام اکراد درشمال عراق بوجود آورد با این وصف بعلت نزدیکی تاکتیکی ژنرال بارزانی به دولت وقت ایران بنا به توصیه بارزانی به منطقه بادینان فرستاده می‌شود ایشان بعد از مدتی از پارت دمکرات کردستان عراق جداشده وبرای احیاء مجدد حزب دمکرات کردستان ایران از طریق آمیدی به بغداد می رود . درآن زمان دولت حسن البکر پشتیبانی از او را منوط به جنگیدن با بارزانی مینماید که ایشان قویا مخالفت می‌کند و وی بوسیله دولت مرکزی عراق دستگیر میگردد در نهایت احمد توفیق بعداز تحمل هشت ماه شکنجه در سال 1973 در زندان ابوغریب بغداد کشته می‌شود. رهبران بعدی حزب دمکرات کردستان ایران بعدها به تبع سیاست کهنه حذف نام احمد توفیق را از تاریخ معاصر خود پاک نمودند.

ارکان/جوانرو بازدید : 609 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)



شرف‌الدین بن شمس‌الدین بـِدلیسی معروف به شرف‌خان بدلیسی (۹۴۵ قمری- درگذشت: ۱۵۹۹ میلادی) یکی از تاریخ‌نگاران ایرانی است که در مورد تاریخ کردان کتابی به فارسی نوشته‌است.

کتاب او به نام شرفنامه، تاریخ مفصل کردستان، که به زبان فارسی نوشته شده از منابع اصلی تاریخی مربوط به قوم کرد بشمار می‌آید. وی شرفنامه را در ۱۵۹۷ میلادی به پایان رساند.

زندگی

شرفخان در کره‌رود (بین قم و همدان) زاده شد.[۱] نیاکان او امیران ایل روژکی بودند که در سال ۱۵۴۳ میلادی بر منطقه بتلیس (در کردستان ترکیه) فرمان می‌راندند. اسکندربیک منشی در ذکر امرای نامدار شاه طهماسب، به فرمانروایی شرف خان روزکی (روژکی) بر تنکابن اشاره کرده‌است[۲]. رابینو نیز در ذکر فرمانروایان صفویِ حاکمِ تنکابن، از شرف الدین نام برده‌ است. [۳]

دگرگونی‌های سیاسی باعث شد تا پدر او، امیر شمس‌الدین بن شرف‌الدین به ایران مرکزی مهاجرت کند. شرفخان در سن نه سالگی به دربار شاه تهماسب یکم راه یافت. شرفخان به مدت بیست سال در استان‌های گوناگون ایران به عنوان والی منصب داشت. در سال ۱۵۷۶ به مرکز فراخوانده شد و به همراه ۶۰۰ خانوار از ایل و خانواده خود به ماموریتی به سوی منطقه وان (ترکیه امروزی) فرستاده شد. خسرو پاشا، فرماندار وان، از ترس ورود فرستادگان به دربار سلطان مراد سوم گریخت. شرفخان بدینوسیله فرمانروایی موروثی بر بتلیس و منطقه موش را بدست آورد

ارکان/جوانرو بازدید : 647 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

نسل کشی در کردستان عراق

 

نسل کشی در کردستان عراق (صدام حسین و یک محاکمه ناتمام)

نوشته: مایکل جی. کلی

ترجمه: سربس نظری

موسسه انتشارات امیرکبیر

مترجم «نسل کشی در کردستان عراق» در بخش «اشاره مترجم»، براساس زندگی خود در مناطق مرزی ایران و در مجاورت کردستان عراق همواره بر آن بوده که گوشه کوچکی از تصاویر مانده در ذهن خود را در فاجعه حذف کردها توسط صدام حسین را برای دیگران منعکس کند. در این راستا به کتاب «ارواح حلبچه» نوشته پروفسور مایکل جی. کلی برخورده است. وی معتقد است که مطالعه و ترجمه این اثر شاید کوچکترین کاری باشد که می­توانست در جهت شناساندن مصیبت­های کردستان عراق انجام دهد.

وی در این ترجمه آورده است: تغییر عنوان کتاب به آن دلیل بود که موضوعات پوشش داده شده در این اثر اصلی بسیار فراتر از واقعه حلبچه بود و در واقع به موضوع نسل کشی و همچنین محاکمه صدام می­پرداخت. اثر پروفسور کلی کاری است ماندگار که با زبانی ساده و کاملاً بی طرفانه و در عین حال از دیدگاهی حقوقی و تجربی به پروژه انفال و کشتار و کشتار هزاران غیرنظامی کرد در اواخر دهه 80 میلادی پرداخته و پرونده­ای مفتوح از صدام حسین را واکاوی و بازخوانی می­کند. استفاده از نقل قول­های بازماندگان و شاهدان جنایت صدام، تجربیات روزنامه نگاران، اسناد وزارت خارجه امریکا و توضیحات بسیار از محل وقوع این جنایت تصویری عینی و کاملاً ملموس از فجایع کردستان عراق به خواننده می­دهد.

نویسنده در تلاش است با به پیش کشاندن دیدگاه­های حقوقی در مورد اتهام نسل کشی و ارائه جزئیات دادگاه صدام و همدستانش، پیام اصلی کتاب یعنی محاکمه ناتمام را به مخاطب منتقل سازد؛ اینکه صدام تنها به خاطر پرونده کشتار دجیل محکوم گردید و پرونده قتل عام، آوارگی و شکنجه و حبس صدها هزار نفر از ساکنان کردستان عراق هیچ گاه به فرجام نرسید. این نیز مخاطب را با سوال اصلی که چرا این گونه شد، روبرو می­سازد اینکه چه عاملی مانع محاکمه صدام و برملا شدن اسرار و اسناد پروژه انفال گردید.

این کتاب ادامه کاری دیگر از نگارنده در مورد پرونده نسل کشی اسلوبودان میلوسویچ و صدام حسین، چاپ انتشارات پیتر لانگ در سال 2005 است. در آن اثر، تاریخچه نسل کشی از زمان­های باستان را بررسی کرده و به این جنایت به عنوان مسئله­ای بین المللی در عصر مدرن پرداخته است. پس موضوع محاکمه میلوسویچ و صدام حسین به عنوان سران دو رژیم در جایگاه متهم در دادگاه اشاره کرده است. اما این مرگ بود که اجازه خاتمه دادرسی در مورد این دو نفر در رابطه با اتهام نسل کشی را نداد.

در کتاب حاضر جنایات غیرقابل وصف صدام حسین علیه کردها مورد بررسی قرار می­گیرد. روند محاکمه صدام در دیوان عالی عراق در رابطه با پرونده مختومه دجیل و دادرسی ناتمام در مورد پرونده کشتار کردها در چند عملیات به نام انفال نیز موضوع دیگر این کتاب است. اثر حاضر اما صرفاً روزشمار و تاریخچه محاکمه صدام نیست، بلکه پژوهشی است که انگیزه­های درونی و ژرفای بشری را که در قالب یک حاکم جاه طلب تبلور یافته است درمی­نوردد و به درون جامعه­ای با تنوع قومی و مذهبی فراوان نفوذ می­کند، جامعه­ای که بر ذخایر عظیم نفتی سوار است اما در پر تنش­ترین منطقه جهان  قرار دارد. زمینه­های خصی و گذشته صدام و فضایی که او بر آن حاکم بود، بسیاری از اعمال وی را توضیح می­دهند. با این حال وی تا آخرین لحظه حیاتش همچنان ستمگری غیرقابل پیش بینی باقی ماند.

کتاب حاضر یک رساله نیست. نگارنده بسیاری از موارد ذکر منبع را حذف کرده و تنها به یک کتابنامه کلی در آخر اثر اکتفا نموده است. این اثر به موضوعاتی مانند غیر قانونی بودن حمله امریکا به عراق و شبهه برانگیز بودن مشروعیت دادگاه تحت نظارت حاکمیت ائتلاف نیروهای خارجی تنها اشاره­ای مختصر داشته و مجال مفصل گویی در این باب نیافته است.

فصل اول کتاب به صدام حسین و زمینه­های نسل­کشی می­پردازد. فصل دوم هم به نسل­کشی کردها با اشاره به عملیات­های انفال (عملیات­های اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم و آخر انفال، پس لرزه­های انفال، بمباران شیمیایی حلبچه و تاثیرات بلندمدت بمباران حلبچه بر بازماندگان آن اشاره می­کند تا در فصل سوم به دو جنگ خلیج فارس بپردازد. در این فصل جنگ 1991 و اشغال کویت، اختلافات درونی کردها و جنگ عراق(2003) می­پردازد.

همچنین فصل چهارم به محاکمه صدام حسین می­پردازد که درباره تشکیل دیوان عالی عراق، پرونده دجیل، پرونده انفال و اعدام صدام، روند محاکمه، واکنش ­به اعدام صدام، آیا اعدام صدام به خاطر کشتار دجیل بیانگر ضعف رهبران کرد بوده است؟، کار ناتمام؛ آیا اعدام صدام تنها عدالت در حق شیعیان بود؟، اعدام صدام بدون اتمام دادرسی پرونده انفال و محاکمه پس از مرگ، صحبت براند.

فصل پنجم هم به نتیجه­گیری می­پردازد و در پایان کتاب هم پی­نوشت ها، ضمائم، ضمیمه الف، ضمیمه ب، کتابنامه، تصاویر و نمایه آمده است.

«صدام حسین تکریتی متولد سال 1937. شهرت وی در سال 1959 آغاز شد، زمانی که رهبری حزب بعث او را برای ترور قاسم برگزید. این ماموریت منجر به زخمی شدن وی شد. دبیر کل وقت شاخه منطقه­ای حزب بعث پس از نوامبر 1963 بود. پس از آن به عنوان تئوریسین اصلی در پس زمینه فعالیت­های حزب خود را جا انداخت و کم­کم تا سال 1969 خود را بیشتر نشان داد. سرپرستی هیئت اعزامی عراق به لیبی بلافاصله پس از انقلاب در آن کشور را بر عهده گرفت.»

آن چه خواندید بخشی از سخن آغازین آمده در فصل اول کتاب است که در معرفی صدام مولف آورده است. در پایان بخش نتیجه­گیری هم مولف دیگر بار در معرفی شخصیت صدام و مقایسه آن با صلاح­الدین آورده است:

«صدام در نزدیکی همین شهر یعنی تکریت در سال 1937 متولد شده بود، شهری که زادگاه یکی از بزرگ­ترین جنگجویان مسلمان بود. هشتصد سال پیش از صدام، در این شعر صلاح الدین­ایوبی بدنیا آمد. او مردی کرد بود و امروز به عنوان یک قهرمان بزرگ و حماسی شناخته می­شود؛ رهبری زیرک و فرمانده­ای آگاه که سرزمین­های اسلامی را از تصرف صلیبیون خارج ساخت. در سوی دیگر اما، صدام برای ملت خود خاطراتی از خشونت جنون­آمیز، جاه­طلبی، خودکامگی و تمایلات مستبدانه بر جای گذاشت.»

کتاب «نسل­کشی در کردستان عراق» (صدام حسین و یک محاکمه ناتمام) نوشته مایکل جی کلی و ترجمه سربس نظری با شمارگان 1000 نسخه و قیمت 33000 ریال، از سوی انتشارات امیرکبیر، منتشر شده است.

اثر پرفسور کلی با زبانی ساده اما بی­طرفانه و در عین حال از دیدگاهی حقوقی و تجربی به پروژه انفال و کشتار هزاران غیرنظامی کرد در اواخر دهه 80 میلادی پرداخته و پرونده مفتوح نسل­کشی کردها توسط صدام حسین را واکاوی و بازخوانی می­کند. استفاده از نقل قول­های بازماندگان و شاهدان جنایت صدام، تجربیات روزنامه­نگاران، اسناد وزارت خارجه آمریکا و توضیحات بسیار دقیق از محل وقوع این جنایات تصویری عینی و کاملاً ملموس از فجایع کردستان عراق به خواننده می­دهد. پرفسور مایکل جی . کلی از اساتید برجسته دانشکده حقوق دانشگاه کریتون آمریکا می­باشد. وی جایزه بهترین کتاب سال را به خاطر اثری با عنوان «جایی برای پنهان شدن نیست» در سال 2005 از انجمن بین المللی حقوق جزائی دریافت نمود. او همچنین عضو انجمن بین­المللی تحقیقات نسل­کشی، از مقاله­نویسان پایگاه اینترنتی حقوقی ژوریست و همچنین رئیس شاخه حقوق امنیت ملی انجمن دانشکده­های حقوق آمریکا می­باشد.

 

ارکان/جوانرو بازدید : 673 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)

 

 

 

خدایا مكر جه شده است جاده رنك غمكینانه اى به خود كرفته,

 

وآسمان با بوشاندن صورت آبى خود با نقاب ابرهاى سیاه ,

 

بغضى در خود داشت.

 

 

من در ماشین نشسته بودم و به سوى محل كارم مى رفتم, در دو

 

طرف جاده بیشمركه هاى جوان كه هر جند قدم یك نفر,مصلح و

 

آماده ایستاده بودند,اینطور نشان مى دادند كه منتظر اشخاص

 

بزركوارى بودند.

 

 

اما نمى فهمیدم كه جاده و آسمان میخواستند به من جه بكویند.

 

 

با خودم در این فكر بودم , مكر كى می خواهد بیاید .

 

جند لحظه در سكوت در حركت بودم تا اینكه در حین خارج شدن

 

از شهر بودم ,نرسیده به نقطه بازرسى بودم كه ماشینهاى زیادى

 

متوقف نموده بودند.

 

همه از ماشین ها یشان بیاده شده بودند وبه  سمت باززرسى

 

میرفتند من هم بیاده شدم و رفتم.

 

ماشین هاى زیادی كه همه همرنك بودند ورنك سرویسهاى بهشتى

 

بودند و حامل500 جسد  بیشمركه هاى كردستان بودند.

 

بیشمركه هایى كه تا 22 سال خبرى از زنده بودن و مرده انها نبود

 

آرى ,انها بیرحمانه از خانه هایشان,از مادرانشان,از

 

همسرانشان.. بدون هیج كناهى ظالمانه برده شدند.

 

 

انها حدوده 8000هزار مرد بارزانى بودند, و تا 22 سال ربوده

 

شده بودند( از مرد 11 ساله كرفته تا 90 ساله),حال فقط براى

 

تمام مادران  دل سوخته ,500 جنازه امده است.

 

همه به جشمان كریان به تابوتها مى نكریستند, تا زمانى كه انها

 

حركت میكردند و به سوى بارزان مى رفتند,من به ماشینم تكیه

 

كرده بودم و كریه مى كردم.

 

آرى ,من حالا كه در وطنم آزادانه زندكى میكنم,همه و همه  مدیون

 

خون باك این عزیزانم هستم, با خودم فكر میكردم من جكونه

 

میتوانم آه مادران دل سوخته به قلم بیاورم.

 

بعد از اینكه شهداى باكمان رفتند منم سوار ماشینم شدم.

 

ولى اشك سیلابى در جشمانم ایجاد كرده بود,هق هق كریه مجالم

 

نمى داد و آسمان هم باكریه خود قطرات اشكش با ضربه زدن به

 

صورتم با قطرات اشكم یكى شده و فریادم را دو جندان میكرد و به

 

اوج آسمان مى برد

ارکان/جوانرو بازدید : 755 دوشنبه 24 بهمن 1390 نظرات (0)
ئه نفال ئه و دۆسیه‌یه‌ كه ئیمه نه مانتوانیوه‌  وه كو هیماى جینؤساید نه ته وه ى كورد له سه ر ئاستى نیوده و له تیدا وه‌كو هیماى ریزكرتن و خزمه‌تكردنى كورد له قوربانیان و خانه واده ى ئه نفالكرتوه كان بناسرایه به وه نه مانتوانیوه له سه ر ئاستى ناو خؤش كاریكى وابكه ین كه هیماى ریزكرتن بیت بؤ ئه و سه دان هه زار قوربانیه و هیماى كاریكى ئامازه بؤ كرابیت بؤ خانه واده كانیان
ئیمه ى كورد تاوه كو ئیستا جكه له شین گێران و بیشاندانى كه س و كارى ئه نفالكراوه كان وه كو مرؤفیكى كوناح و شایسته ى به زه یى به داماوى بیشاندانیان نه مانتوانییوه ئه نفال دؤزى جینؤساید ى نه ته وه كه مان وه كو به یداغى شه ره ف بؤ خانه وا ده كا نیان و كارتیكى به هیز بؤ مسؤكه ر كردنى ئاسایشى نیشتیمانى بناسین ئه و كارانه ى كه له ماوه ى رابردوودا كراوه بؤ ئه نفال كه به شیكى زؤرى له لایه ن حیزبه وه كراوه ،نه یتوانیوه ئامانج بكیشت وه نه ى توانیوه ئه نفال وه ك خؤى بناسینیت جونكه هه ر له بنه‌وه‌ را خؤشى هینده ى قورساى كاره ساته كه ئه نفالى نه ناسیوه و له ئه نفال تینه كه یشتوه كا ر كردن بؤ ئه نفال نه به نوسینى به یاننامه نه به سازدانى مه راسیمیكى سه ربیى ووتار خویندنهوه ئه نفال ئه و ئه ركه ئه خلاقى و نه ته وه یى و وویزدانییه ئه سه ر شانمان كه جیتر به م كاره رؤتینانه به م شیوه سه ربییانه نابیت قسه له سه ر ئه نفال بكریت كاركردن له دؤسیه ى ئه نفالدا ده بیت به بئ تموحى سیاسى و بئ جاوبرینى ماددى و خؤبردنه بیشه وه و ده ر كردنى ناو بانك بیت
http://www.kurdzhin.info/up/uploads/kurdzhin_12994116422.jpg

ئه‌نفال به‌ناوی ئاینه‌وه‌ هات ویستی مرۆڤی كورد له‌ ئیسلام دووربخاته‌وه‌، چونكه‌ به‌عس له‌میژ بوو هه‌لمه‌ته‌ ره‌شبگیرییه‌كانی به‌ناوی دینه‌وه‌ ده‌ست پیده‌كرد، به‌عس زیندانی به‌ناوی هاوه‌لی پیغه‌مبه‌ر (خالیدی كوری وه‌لید) ه‌وه‌ ده‌كرد، تا خه‌لك له‌و ریگایه‌وه‌ رقی له‌ ئیسلام بیته‌وه‌.
ئه‌نفال هینده‌ كاریگه‌رییه‌كه‌ی له‌سه‌ر تاكی كورد و له‌ ناخی تاكی كورد ده‌مینیته‌وه‌، كه‌ قه‌له‌م ناتوانی بیته‌ گۆو مه‌ره‌كه‌ب وشك ده‌كا له‌ وه‌سفكردنی، چونكه‌ كاره‌ساتیكه‌ هه‌تا مرۆڤ بیری لی بكاته‌وه‌ زیاتر سه‌ری سورده‌مینی، به‌ واتای ئه‌وه‌ی له‌ سه‌ده‌ی بیسته‌وه‌ مرۆڤ ده‌گه‌ریته‌وه‌ سه‌ده‌كانی جاهیلی، به‌لام مه‌سه‌له‌ی هه‌لمه‌تی به‌ناو ئه‌نفال له‌ سه‌رده‌می جاهیلی جاهیلیتر خۆی نیشان ده‌دات، چونكه‌ له‌ جاهیلیدا یه‌ك یه‌ك مرۆڤ ژیر گل ده‌كرا، به‌لام له‌ ئه‌نفالی سه‌ددامدا مرۆڤه‌كان زینده‌به‌چال ده‌كران به‌ شیوه‌ی جه‌ماعی و هه‌روه‌ها بن بزریش ده‌كران، ئه‌مه‌ ویرای چاوه‌روانییه‌كی زۆریش له‌لایه‌ن كه‌س و كاره‌كانیه‌وه‌، پاشان ئه‌و بئ ریزی و سوكایه‌تییه‌ی كه‌ به‌سه‌ر خه‌لكه‌كه‌ ده‌هات پیش ئه‌وه‌ی ئه‌نفال بكرین ئه‌مه‌ش وایده‌كرد له‌ رووی ده‌روونییه‌وه‌ ئه‌و كوردانه‌ تیك بشكینرین ...بۆیه‌ له‌ هه‌موو حاله‌تیكه‌وه‌ له‌ هه‌ر ره‌هه‌ندیكه‌وه‌ له‌ پرۆسه‌ی ئه‌نفال بروانین مه‌دلولی جیاوازی لی ده‌فامریته‌وه‌ كه‌ دواجار هه‌موویان له‌ پرۆسه‌یه‌كی جاهیلیترین جاهیلییه‌تدا به‌رجه‌سته‌ ده‌بن...ئه‌وه‌ی كه‌ ئه‌نفاله‌كانی دووباره‌ ئه‌نفال كرده‌وه‌ ئه‌و بی به‌زه‌یی و سته‌مه‌ بوو كه‌ دوای ئه‌نفال سه‌ركرده‌ به‌عسییه‌كان دانیان به‌وه‌دا نا و شانازیشیان كرد كه‌ سه‌ركردایه‌تی ئه‌نفالیان كردووه‌، ئه‌مه‌ بووه‌ هۆی ئه‌وه‌ی ئه‌وانه‌ دووباره‌ ئه‌نفال بكرینه‌وه‌، چونكه‌ ده‌شی ئه‌وان له‌و تاوانه‌ خۆیان بواردباو شه‌رم دایان گرتبا، به‌لام جه‌هاله‌تی ئه‌وان ئه‌وه‌ بوو كه‌ دانیان به‌ تاوانه‌كانیان نا....خالیكی تر ئه‌وه‌یه‌ كه‌ ئیمه‌ ده‌بی هه‌لوه‌سته‌ی له‌سه‌ر بكه‌ین ئه‌ویش ئه‌وه‌یه‌ هه‌تا ئیستا نهینی ئه‌نفال ئاشكرانه‌بووه‌، به‌تایبه‌تی نركه‌و ناله‌و دایه‌لۆگ و نه‌به‌ردییه‌كانی خه‌لكه‌كه‌ پیش ئه‌وه‌ی بن خۆل بكرین ،،، ئیمه‌ پیویستمان به‌ نووسینه‌وه‌ی بیره‌وه‌رییه‌كانی ئه‌وان هه‌یه‌ تا زیاتر له‌ تراژیدیاكه‌ بگه‌ین...دواجار هه‌موومان له‌ناو ئه‌نفاله‌وه‌ گول ده‌گرین و ئه‌نفال ده‌بی ببیته‌ هه‌وینی نووسینه‌وه‌ی میژوویه‌كی پر له‌ كاره‌سات كه‌ به‌سه‌ر كورد هینراوه‌.
http://www.kurdzhin.info/up/uploads/kurdzhin_12994116423.jpg

ئامانجى ئیمه  له ئاماده كردنى ئه م بابه ته كاركردن له بیناو ئامانج گه یاندنى دؤزى ئه نفال ئه م كارانه به ئه ركیكى له بیشینه ى خؤمانى ده زانین بئ ووچان هه ولى براكتیكانه ى بؤ ده ده ین وه بابه ته كه ما ن كردووه به سه كؤیه ك  بؤ خستنه رووى بابه ته ئه كادیمى و زانستییه كان بلاو كردنه وه ى كیرانه و ه ى جیرؤكى راسته قینه و مرؤف هه‌ژینه‌كان هه ر وه ها ئه و به یامه ى ئیمه هه لمان كرتووه راكه یاندى جه نكیك نییه به رامبه ر به كه س هینده ى كیرانه وه ى حورمه ته بؤ نه ته وه یه ك و ئومیده بؤ كه سانیك كه سالانیك به بئ ئومیدى رؤژده كه نه وه

تعداد صفحات : 8

درباره ما
پرسیم له‌ كاوه‌ی باپیرم، گوتم: بابه‌! وا ده‌ست به‌سته‌م، ده‌ پێم بڵێ، چۆن ده‌گه‌مه‌ نه‌ورۆزه‌كه‌ی سه‌ده‌ی بیسته‌م؟ گوتی: ڕۆڵه‌! گه‌ر كوردستان بكه‌ن به‌ پارچه‌ ئاگرێ، نه‌ك زوحاكێك، هه‌زار زوحاك مل كه‌چ ده‌كا و خۆی ناگرێ!
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    فرقی هست بین این سایت.بابقیه سایتها./؟//؟/؟/؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 293
  • کل نظرات : 124
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 741
  • آی پی امروز : 85
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 108
  • باردید دیروز : 180
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 11
  • بازدید هفته : 108
  • بازدید ماه : 1,167
  • بازدید سال : 36,882
  • بازدید کلی : 1,238,866
  • کدهای اختصاصی
    قڕمان ده‌كه‌ن؟تا چرای ئێمه‌ نه‌سووتێ... (ئه‌و گه‌له‌ی گه‌لێكی تر ده‌چه‌وسێنێته‌وه‌ خۆی ناحه‌سێته‌وه‌) بیرمه‌ندێك تا چرای ئێمه‌ نه‌سووتێ، ئێوه‌ هه‌رگیز ڕووناكایی نابینن به‌ چاوی خۆتان. تا ئێمه‌ دیل و كۆیله‌ بین، هه‌ر كۆت و نیر، تۆق و زنجیر ده‌كه‌ین بۆتان! * * * قوڕتان به‌ سه‌ر! دوای مردنیش، لی ناگه‌ڕێین نیشتمانمان بكه‌ن به‌ ماڵ. لێ ناگه‌ڕێین گۆشتمان بخۆن وه‌ك قه‌ل و داڵ. گه‌ر هیچ نه‌بێ ده‌بینه‌ خاڵۆزه‌ی بێستان، زیوانی ناو ده‌غڵ و دانتان. ده‌بینه‌ لم، ده‌چینه‌ ناو پارووی نانتان. ده‌بینه‌ مار، په‌پكه‌ ده‌خۆین له‌ناو نوێنتان. ده‌بینه‌ شێرپه‌نجه‌ و میكرۆب، گه‌را ده‌خه‌ین له‌ناو خوێنتان. ده‌بینه‌ كوان، هه‌رده‌مه‌و له‌ جێیه‌ك ده‌ردێین. ده‌بینه‌ ژان، له‌ سه‌د لاوه‌ تێتان وه‌ردێین. ده‌بینه‌ زێرووی هه‌زارپێ، ده‌م گیر ده‌كه‌ین له‌ گه‌رووتان. ده‌بینه‌ تامیسكه‌ی سه‌ر لێو، باپشكێوی سه‌ر پێڵووتان. شایی بكه‌ن - ده‌یكه‌ین به‌ شین. پرسه‌ دانێن - كاستان ده‌كه‌ین به‌ پێكه‌نین! ده‌بینه‌ له‌كه‌ی زمان و تانه‌ی سه‌ر چاو. ده‌بینه‌ مووی ناو خۆراك و خڵته‌ی ناو ئاو! تا چرای ئێمه‌ نه‌سووتێ، ئێوه‌ هه‌رگیز ڕووناكایی نابینن به‌ چاوی خۆتان. تا ئێمه‌ دیل و كۆیله‌ بین، هه‌ر كۆت و نیر، تۆق و زنجیر ده‌كه‌ین بۆتان!