خدایا مكر جه شده است جاده رنك غمكینانه اى به خود كرفته,
وآسمان با بوشاندن صورت آبى خود با نقاب ابرهاى سیاه ,
بغضى در خود داشت.
من در ماشین نشسته بودم و به سوى محل كارم مى رفتم, در دو
طرف جاده بیشمركه هاى جوان كه هر جند قدم یك نفر,مصلح و
آماده ایستاده بودند,اینطور نشان مى دادند كه منتظر اشخاص
بزركوارى بودند.
اما نمى فهمیدم كه جاده و آسمان میخواستند به من جه بكویند.
با خودم در این فكر بودم , مكر كى می خواهد بیاید .
جند لحظه در سكوت در حركت بودم تا اینكه در حین خارج شدن
از شهر بودم ,نرسیده به نقطه بازرسى بودم كه ماشینهاى زیادى
متوقف نموده بودند.
همه از ماشین ها یشان بیاده شده بودند وبه سمت باززرسى
میرفتند من هم بیاده شدم و رفتم.
ماشین هاى زیادی كه همه همرنك بودند ورنك سرویسهاى بهشتى
بودند و حامل500 جسد بیشمركه هاى كردستان بودند.
بیشمركه هایى كه تا 22 سال خبرى از زنده بودن و مرده انها نبود
آرى ,انها بیرحمانه از خانه هایشان,از مادرانشان,از
همسرانشان.. بدون هیج كناهى ظالمانه برده شدند.
انها حدوده 8000هزار مرد بارزانى بودند, و تا 22 سال ربوده
شده بودند( از مرد 11 ساله كرفته تا 90 ساله),حال فقط براى
تمام مادران دل سوخته ,500 جنازه امده است.
همه به جشمان كریان به تابوتها مى نكریستند, تا زمانى كه انها
حركت میكردند و به سوى بارزان مى رفتند,من به ماشینم تكیه
كرده بودم و كریه مى كردم.
آرى ,من حالا كه در وطنم آزادانه زندكى میكنم,همه و همه مدیون
خون باك این عزیزانم هستم, با خودم فكر میكردم من جكونه
میتوانم آه مادران دل سوخته به قلم بیاورم.
بعد از اینكه شهداى باكمان رفتند منم سوار ماشینم شدم.
ولى اشك سیلابى در جشمانم ایجاد كرده بود,هق هق كریه مجالم
نمى داد و آسمان هم باكریه خود قطرات اشكش با ضربه زدن به
صورتم با قطرات اشكم یكى شده و فریادم را دو جندان میكرد و به
اوج آسمان مى برد